جستجو

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

تشییع جنازه پرسپولیس روی دوش حاج حبیب و مدیریت دولتی. استقلال هم به طعم مدیریت دولتی را خواهد چشید؟

پرسپولیس باز هم باخت.اما نکته جالب تر از باخت احساس خطر کاشانی از بر کناری خودش بعد از کارنامه ضعیفش بود.به گونه ای که گویا در بین نیمه دست به دامان لیدر ها شد تا به هر نحو ممکن همه تقصیر ها را به گردن دایی و بازیکنان بیندازد.هرچند دایی و بازیکنان. داوران و فدراسیون همه در این ناکامی مقصرند اما مقصر اصلی همین مدیریت دولتی و فوتبال سیاسی این تیم محبوب است که سالهاست گریبان پرسپولیس را گرفته و به نظر میرسد این ماجرا کماکان نیز ادامه خواهد یافت.  و تا پرسپولیس و استقلال را به نابودی نکشد از پا نمینشیند.

۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

عاقبت هنر مندان در ایران

چه فایده دارد وقتی جامعه هنری شرم نکند زمانی که از خیابان هفت تیر هنرمندان می گذرند (مخصوصا کارگردانها و تهیه کننده ها) و مردی بزرگ اما با قدی کوچک و قلبی به اندازه یک دریا که تمام مصیبت های تاریخ سینمای ایران را عین سیخ های داغ بر قلبش فرو کرده اما سکوت نموده است، منظورم اسدالله یکتاست. مردی که همه هنرمندان سینما را می شناخت و می شناسد،
آقای یکتا به جامعه خودش وفادار هست که در ایران ماند و همه تهمت ها و بی مهری ها را به قلبش خرید تا هنرمندانی که ممنوع بازی بودند دلداری بدهد با کمبود تمام امکانات زندگی تاکنون استقامت کرده است. قلبی که خونش از خاطرات هنرمندانی چون زنده یاد محمدعلی فردین پر است و وقتی پای صحبت ایشان بنشینیم مثل این حقیر که به ملاقاتش رفتم از دور وقتی که مجسمه سینمای قبل از انقلاب را دیدم که چقدر با شخصیت بود، اشک هایم سرازیر شد و به یاد هنرمندانی افتادم که در تنهایی دق کردند و آرزوی بزرگشان (بازی کردن) را با خود به ابدیت بردند.

ایشان در وحله اول تعریف کردند که در مجموع قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تا کنون 55 فیلم بازی نموده است، ایشان از روز های تنگ دستی گفتند که زنده یاد محمد علی فردین او را تنها نگذاشت و به یاری اش می شتافت. اکثر هنرمند ها ایشان را مورد محبت قرار می دادند وقتی درباره هنرمندان امروزی سوال کردم آهی کشید و گفت: آنها را فقط در ماشین های آخرین سیستم می بینم و من با خودم گفتم هنرمندهای امروز را چه شده و چرا اسدالله یکتا را تنها گذاشتند و آیا جلوی چشمشان را نمی بینند.

فیلم های خوبی که از او دیدم، بهشت دور نیست که با زنده یاد محمدعلی فردین و مرحوم تقی ظهوری و فروزان - فیلم جعفر و گلنار با هنرمندی آغاسی و فروزان – فیلم عروس بیانکا با هنرمندی فروزان و منوچهر وثوق – فیلم قهوه خانه قنبر با هنرمندی منوچهر صادق پور و میری - فیلم کشتی نوح با هنرمندی سهیلا و ایلوش و تمام فیلم های آقای اسدالله یکتا قابل دیدن و پر از خاطرات هستند.
در پایان باید گفت اسدالله یکتا به خاطر عشقی که به سینما داشت در فیلم ها بازی می کرد و اگر برای پول بود امروزه در میدان هفت تیر سیگار فروشی نمی کرد و هنرمندان او را از بالا نگاه نمی کردند که چقدر این بزرگمرد کوچک است، اما مردم کوچه و بازار او را از پایین به بالا می بینند چون وقتی خودش می گوید من ممنون هم وطنانم هستم که با خنده هایم می خندند و با اشک هایم گریه می کنند و دست هایشان پر از مهر و وفاست اما توانایی مالی ندارند که وضعیت مرا عوض کنند و در آخر سخنم بگویم که کو یاری دهنده؟؟؟؟؟
اسد الله یکتا در این وضع تنها نیست.فرخ لقا هوشمند،مهری مهر نیا در داخل و گل اندام طاهر خانی(سوسن خواننده) و رضا بیک ایمان وردی و............. که همه ما از آثار آنان خاطر داریم در فقر و تنگدستی از این دنیا رفتند

حسین پناهی ، هنرمندی که در فقر و تنهایی مرد
مهری ودادیان ، هنرمندی مردمی و بی ادعا ، و اکنون بیمار ، تنها و فراموش شده


منوچهر نوذری ، پس از پنجاه سال خدمت هنری به مردم ایران ، دو سال به جرم بدهکاری زندان کشید و عاقبت هم در فقر و فراموشی مرد

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

فریدون فرخزاد

از” فریدون فرخزاد” زیاد شنیده اید ، نامه های او برای فروغ را خوانده اید نامه های فروغ ، که برای “فری” نوشته را هم خوانده اید ، از این که چگونه ناجوانمردانه به عمرش پایان دادند هم شنیده اید ، از این که چقدر با سواد بود از این که بهترین “شو منی” بود که ” ایران ” به خودش دید ، از این که به چند زبان زندهء دنیا مسلط بود ، … اما من می خواهم خاطراتی کوتاه و شیرین که از او به یاد دارم را برایتان نقل کنم .

نمی دانم چرا چند روزه که مرتب از ” فریدون فرخزاد ” یاد می کنم ! و از جلوی چشمانم نمی رود .
“فریدون فرخزاد”هم در تلویزیون برنامه اجرا می کرد و هم یک هفته در میان در رادیو ” برنامهء صبح جمعه ” را اجرا می کرد .
از دوسه سال پیش از انقلاب هم ،جوانانی که استعدادخوانندگی داشتند را به مردم معرفی می کرد و به اصطلاح زیر پر و بالشان را می گرفت .هم آنهایی که تعدادشان کم نیست در ” لوس آنجلس “. و زمانی که ” فرخزاد ” را کشتند ، دریغ از یک کلمه حرف که در بارهء او بزنند .
از زندگی زناشویی خیری ندید و حاصل این ازدواج پسری بود به نام “رستم” که متاسفانه فلج بود .
یادم می آید زمانی در مجلهء جوانان از تعدادی خوانندگان مرد سوال کردند که ،در چه زمانی احساس می کنید بیشتر از همیشه همسرتان را دوست دارید و او پاسخ داد : اگر! اگر روزی به خانه بروم و ببینم همسرم مشغول دوختن دکمهء پیراهن من است می فهمم که مرا دوست دارد ،آنوقت است که جانم را فدایش می کنم! این جمله به نظر خیلی ساده می آید اما ..
صمیمی ترین دوست او “گیتی پاشایی” بود ، گیتی هم زنی بود متفاوت .
” فریدون فرخزاد”همیشه لبخند روی لبانش بود حتی زمانی که از اشعار “فروغ” می خواند و اشک در چشمانش حلقه می بست . خیلی دل نازک بود و سرشار از احساس .
یکی از روزهای جمعه تابستان ۵۵ بود که فرخزاد مشغول اجرای برنامه” صبح جمعه ” در رادیو بود که خبر در گذشت” افشین مقدم” را به او دادند .
“افشین مقدم” در اثر یک تصادف در جادهء چالوس کشته شد .

وقتی نیمه های برنامه به “فرخزاد ” این خبر را دادند که در رادیو اعلام کند ، او گریه کنان ،گفت که “افشین ” از دنیا رفت ، برای دقایقی نتوانست برنامه را اجرا کند،وسپس ادامه داد که : من و ” افشین ” با هم قهر بودیم …می گفت و گریه می کرد و از همه می خواست که تا زنده ایم قدر هم را بدانیم و می گفت که خودم را نمی بخشم ، او یکبار پیشقدم شد برای آشتی اما من آشتی نکردم .
این را اضافه کنم که ” افشین مقدم ” به همراه ” داریوش اقبالی ” و ” کیوان ” سه نفری کار هنریشان را با هم آغاز کردند و کم کم ” کیوان ” از کار موسیقی کناره گرفت و این دو هر کدام جدا به راهشان ادامه دادند. ازافشین مقدم یک نوار کاست باقیمانده که به تازگی در ایران مجوز گرفته .ترانه” زمستان ” افشین باعث شهرتش شد و تا چند روز بعد از مرگش ترانهء ” مسافر ” وی را از رادیو پخش می کردند .
قرار بود از “فرخزاد “بگویم، رفتم سراغ افشین مقدم ! خدا به خیر کند ، انگار اموات بد جوری یادم کرده اند!
فریدون فرخزاد” هر بار که برنامه اجرا می کرد محال بود از زادگاهش ” تفرش” یادی نکند و جملهء ” شهر من تفرش ” را همیشه تکرار می کرد ، طوری که به همه، این ده کوچک را، که در فراهان اراک بود ، شناساند ، تفرش برای خودش شهری شده حالا !
یک بار” فرخزاد ” به تفرش رفته بود که شاید تداعی خاطرات کند و یا به هر دلیلی … اما ، زمانی که او از ماشینش پیاده می شود تعدادی از مردان تفرشی با بیل به طرف او حمله می کنند و او ناچار به تهران بر میگردد !این را تفرشی ها آن زمان با افتخار می گفتند !
…ای …ای …ای …روزگار !
شو ی تلویزیونی” فرخزاد” همیشه تعدادی تماشاچی داشت که در استودیو حضور داشتند و ضبط برنامه را از نزدیک شاهد بودند ، هر کسی می خواست در این برنامه حضور داشته باشد نامه می نوشت و درخواست می کرد ، تا نوبتش می رسید و از او دعوت می کردند .
فرخزاد ، رکّ بود و به هیچ کسی باج نمی داد.
یک بار مانند همیشه ، فرخزاد از تماشاچیان حاضر در خواست کرد اگر کسی می خواهد لطیفه ای تعریف کند به روی “سن ” برود ، جوانی ،دست بلند کرد و فرخزاد از او دعوت کرد تا برای گفتن لطیفه به روی سن برود .
رفت و فرخزاد هم با روی باز از او استقبال کرد و گفت تعریف کن .
جوان گفت : در ابتدا از هموطنان ترک عذر خواهی می کنم ..
فرخزاد جملهء او را ناتمام گذاشت و گفت : برو ! برو بنشین ، کسی که با تمسخر هموطنش می خواهد ما را بخنداند… وجملهء خودش را هم نیمه تمام گذاشت و چنان چهره اش را در هم کشید که هیچوقت او را اینگونه ندیده بودم .
شاید این حرکت در نظر اول زیبا نباشد اما او با این کارش حداقل چند نفر را ادب کرد .
یک بار “اکبر گلپایگانی ” مهمان برنامه اش بود از او دعوت کرد که به روی سن برود .
صحنه هم طوری بود که خوانندگان مهمان از پله هایی که در گوشهء سن بود پایین می آمدند و در کنار فرخزاد می ایستادند ، ۵/۶ تایی پله در کادر بود و پایین آمدن خواننده را می دیدیم .
وقتی گلپا آمد روی سن ، فرخزاد با همان خنده های زلال و کودکانه اش رو به گلپا کرد که: اکبر جان تو چقدر قشنگ میای روی سن !
گلپا لبخند زد ، فرخزاد رو به دوربین گفت : شما هم قبول دارید که راه رفتن گلپا منحصر به فرده ؟ و مجددا” رو به گلپا کرد که :
اکبر من عاشق این روی سن آمدن توام ، جون من برو ، دوباره برگرد !
گلپا می خندید و فرخزاد پشت سرهم می گفت : جون من یه بار دیگه اکبر ، مرگ من یه بار دیگه !
و گلپا برگشت و دوباره فرخزاد گفت : این شما و این اکبر گلپا و گلپا با همان حرکات زیبا و مخصوص به خودش تلو تلو خوران روی سن ظاهر شد ، چنان فرخزاد به وجد آمده بود که هنوز چهره اش توی نظرم هست .
برگرفته از http://4pesar.wordpress.com/

داشتن یک امضای فوق العاده با کلاس با چند کلیک

حتما شما هم دیده اید که چگونه بعضی ها با امضاهای با کلاس خودشون که معمولا اسم فامیل به صورت انگلیسی است دل ما را آب می کنند! برای همین امروز ما هم می خواهیم یک امضای فوق العاده زیبا داشته باشیم آن هم با چند کلیک!
مسلم است که امضا را خود ما باید بزنیم. اما برای این کار باید یک طرح زیبا داشته باشیم
به سایت طراح می رویم ( See ).
در قسمت Name نام یا هر چیزی را که مایلیم را وارد می کنیم. در باکس پایین هم عبارتی را که در شکل می بینیم را وارد می کنیم در مرحله بعد یکی از فونت ها را انتخاب می کنیم. برای شما 120 فونت آماده شده است. برای نمونه من فونت شماره 9 را انتخاب می کنم. در تصویر بالای هر شما ره می توانید یک نمونه را ببینید. لازم نیست سخت ترین را انتخاب کنید. بالاخره خودتان باید این امضا را بزنید! البته می توانید از فونت هایی مثل 44 برای امضا روی یک کادو ااستفاده کنید ولی طبیعی است که نمی توانید این امضا را بر روی چک بانکی  بزنید!! فونت خیلی هم نباید ساده باشد. پس حس باکلاسی را چی جوری می خواهید ایجاد کنید. روی امضاهای خیلی کلفت هم فکر نکنید. همیشه قلم نی در دسترس نیست
در مرحله بعد سایز عکس را انتخاب کنید. به نظر من بزرگترین را انتخاب کنید که موقع تمرین دچار مشکل نشوید.
در مرحله بعد کد رنگ 5 را انتخاب کنید. مشکی ترین انتخاب!
در مرحله بعد شیب عکس را انتخاب کنید.
به همین راحتی امضای شما آماده شد. حالا شماره شناسایی عکس را انتخاب کنید که در دفعات بعد نیازی به این کارها نباشد.
حالا سه تا کار می توانید با این امضای تولیدی بکنید. اگر بر روی گزینه های زیر کلیک کنید به این نتایج می رسید
  • Want us to animate this signature؟
اگر بر روی این گزینه کلیک کنید می توانید از سایت یک راهنمایی تصویری بخرید. برای این کار یک مقدار باید هزینه کنید ولی در عوض به صورت انیمیشنی راهنمایی امضا کردن را می بینید.
  • Want us to animate this signature؟
اگر بر روی این قسمت کلیک کنید می توانید یک کپی از امضا را دانلود کنید.
  • Want to use this signature؟
اگر بخواهید از این امضا استفاده های دیجیتالی بکنید باید بر روی این گزینه کلیک کنید.
توجه کنید که اگر بخواهید امضا را دانلود کنید به صورتی تو خالی برای شما دانلود می شود تا بتوانید برای خودتان توپر کنید و یاد بگیرید. به نظر من هم استفاده از این روش جالب آمد. نظر شما را نمی دانم.
گزینه های بررسی شدن زیاد است. امیدوارم شما هم از این سایت بتوانید استفاده ببرید. حالا شما هم یک امضای دیجیتالی زیبا دارید!

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

تقدیم به خاک وطنم .پاینده ایران

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خانه قشنگ است ولی خانه‎ی من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشم چو معشوقه‌ی من نیست
آن کشور نو، آن وطن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره‎ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه‎ی من نیست
آوارگی و خانه به دوشی چه بلایی است
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ؟
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بُُوَد دامنه‎ی آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است ولی شهر غریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه‎ی من نیست

خسرو فرشیدورد

http://tarabestan.com/?p=2285#comments

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

توانمندی زبان فارسي دربرابر زبان تازي (عربي)

توانايي زبان فارسي در واژه‌سازي


حتما در مدرسه ,تلويزيون , مسجد و ... اين مطلب را شنيده ايد که زبان عربي کاملترين زبان است و به همين علت خداوند قرآن را به زبان عربي نازل کرده است!! اما آيا اين سخن درست است؟ آيا قوانين گیج کننده صرف و نحو زبان تازي را که در مدرسه به کودکان ایرانی می آموزند به ياد داريد؟! (عدد معدود , صفت موصوف , اعلال ,اعراب............!!!!) . گویی اینکه همين قوانين هم توسط دانشمندان ايراني مثل ابن سيبويه و اخفش و غيره بر اساس قرآن و لهجه قوم قريش تنظيم و استاندارد شده است چون هر قوم و قبيله تازي لهجه و قوانين مختلف خودشان را داشته اند.

اگر منظوراز آموزش زبان تازي آشنايي با مفاهيم قرآن است بايد بگويم که خود عربها هم چيز زيادي از آن نمي متوجه نمی شوند . (اين را من نمي گويم بلکه دقيقا جمله و مثال بالا را از زبان يک عرب عراقي شنيده ام.) پس آيا بهتر نيست به جاي آموزش بيهوده و وقت تلف کن و هزينه بر عربي , معاني اصيل قرآني و اسلامي را بيشتر و بهتر به بچه مدرسه ايها آموزش داد؟
به سخن گفتن تازيان در شبکه هاي تلويزيوني و راديويي گوش کنيد . چنان با درشتي و زبري واژه ها را بر حلق و زبان مي رانند که انگار چيزي در گلويشان گير کرده.......
ال ال ح ال ع ال ظ ال ص .... ال ال ال......!!
اين همه از آن تازيان بيابانگردي بوده که کار و افتخارشان دزدي و راه زني و کشتار بيگناهان و جمع آوري غنايم و تجاوز به زنان و دختران بوده (و هست) .

تازيان بياباني که به فرموده خداوند پست ترين مردم و کافر ترين و دور و ترين مردم و نفهم ترين نسبت به دين خدا هستند....

الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدروا ان لا يعلم ......... (سوره توبه آيه 97)
و در جاهاي ديگر قرآن مانند سوره شعرا و... بر اين مطلب تاکيد شده است.
آيا به جملات عربي دقت کرده اين که ناقص و نا تمام بوده و از داشتن فعل هاي

(است , هست , بود مانند افعال مهم to be در انگليسي و فعل هاي معادل است و بود و مشتقات آنها در زبانهاي زنده دنيا) محروم است؟
آيا اين زبان است که با جا به جا شدن يک حرکت معني کلمه عوض و يا حتي وارونه مي شود؟!
آيا ميدانيد که خود تازيان هم با زبان خود مشکل دارند و بسياري از آن قوانين عجيب را حتي خودشان هم رعايت نمي کنند؟!

آيا ميدانيد اعراب از 14 صيغه صرف فعل عملا فقط از 6 يا حد اکثر 8 تاي آن استفاده مي کنند و بقيه کار بردي ندارند؟

يذهب , يذهبان , يذهبون , تذهب , تذهبان , يذهبن , تذهب , تذهبان , تذهبون , تذهبين , تذهبان , تذهبن , اذهب , نذهب.

(حالا تازه اين سالمترين فعل تازي است واي به حال معتل و مهموز و...!!!)

حالا به من بگوييد آيا اين نشانه کامل بودن زبان است که صيغه مذکر مخاطب با صيغه مونث غايب يکسان باشد (تذهب) همچنين براي مثني آن ( سه بار تذهبان براي سه صيغه متفاوت!) اصلا ببينم اين مثني مسخره به چه دردي مي خورد؟!

اگر زباني پيدا بشود که براي جمع دو نفر جمع سه نفر جمع 4 نفز -5 نفر و.... صرف فعل جداگانه داشته باشد آيا آن زبان از تازي پيشرفته تر است يا گيج کننده تر ؟!


راستي چگونه ممکن است (به فرموده قرآن ) مردمي پست ترين باشند ولي زبانشان کاملترين؟!

به نظر من خداوند مي خواسته قدرت و عظمت خود را نشان دهد که کتاب موزون و معجزه کلام الهي خود را در قالب اين زبان ناقص نازل فرموده است. (يعني از پست ترين مصالح بهترين چيز ممکن را ساخته)



همانگونه که دين اسلام را در بين پست ترين مردم روي زمين معرفي نموده. از طرفي به فرموده خداوند ( در سوره شعرا آيات 197 تا 202 )اگر اسلام بر ملتي غير عرب نازل مي شد آنها به علت تعصبات کور تازيانه خود آنرا قبول نمي کردند و تنها ملت اينچنين بدوی در کره زمين هستند. ( پس نعوذ با الله شايد خداوند مجبور شده قرآن را به تازي بفرستد !!!) البته اين را به شوخي گفتم . چون خداوند خود بهتر مي داند و ما نادان هستيم.

در اينجا خلاصه اي از تحقيقات دانشمند بزرگ ايران زمين جناب آقاي پروفسور محمود حسابي که علاوه بر درجه علمي در فيزيک و رياضي , ايشان بر 5 زبان (فارسي,تازي , انگليسي , فرانسه , آلماني) به طور کامل و ريشه اي مسلط بوده و با 10 زبان ديگر هم آشنايي داشته اند را در مورد توانمندي زبان فارسي و زبانهاي آريايي ( اوستایی - پهلوی . . . ) بر زبان هاي ديگر به ويژه تازي را ذکر مي کنم.


بيا ييم ارزش زبان شيوا و آهنگين و زيبا و تواناي فارسي را بدانيم و آنرا پاس بداريم و از زنگار واژگان لاتين و تازي پاکش کنيم.


جستار زير، نوشتاري بسيار گويا و شيوا از روان‌شاد دکتر محمود حسابي، دانشمند بزرگ و فرزانه ايراني، است که توانايي و قدرت بالا و برتر زبان پارسي را در واژه‌سازي، در مقايسه با بسياري ديگر از زبان‌‌هاي جهان، با شرح و بياني دانشوارانه و روش‌مند، به نمايش مي‌گذارد و به دشمنان فرهنگ و هويت ريشه‌دار ايراني، پاسخي کوبنده و درهم‌شکننده مي‌دهد.


مقاله پژوهشي دکتر حسابي:

در تاريخ جهان، هر دوره‌اي ويژگي‌هايي داشته است. در آغاز تاريخ، آدميان زندگي قبيله‌اي داشتند و دوران افسانه‌ها بوده است. پس از پيدايش کشاورزي، دوره ده‌نشيني و شهرنشيني آغاز شده است. سپس دوران کشورگشايي‌ها و تشکيل پادشاهي‌هاي بزرگ مانند پادشاهي‌‌هاي هخامنشيان و اسکندر و امپراتوري رم بوده است. پس از آن، دوره هجوم اقوام بربري بدين کشورها و فروريختن تمدن آن‌ها بوده است. سپس دوره رستاخيز تمدن است که به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره ملل مختلف داراي وسايل کار و پيکار يکسان بودند. مي‌گويند که وسايل جنگي سربازان رومي و بربرهاي ژرمني با هم فرقي نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظيفه‌شناسي لژيون‌هاي رومي بوده که ضامن پيروزي آن‌ها بوده است. همچنين وسايل جنگي مهاجمين مغول و ملل متمدن چندان فرقي با هم نداشته است.


از دوران رنسانس به اين طرف، ملل غربي کم‌کم به پيش‌رفت‌هاي صنعتي و ساختن ابزار نوين نايل آمدند و پس از گذشت يکي دو قرن، ابزار کار آن‌ها به اندازه‌اي کامل شد که ملل ديگر را ياراي ايستادگي در برابر حمله آن‌ها نبود. هم‌زمان با اين پيش‌رفت صنعتي، تحول بزرگي در فرهنگ و زبان ملل غرب پيدا شد؛ زيرا براي بيان معلومات تازه، ناگزير به داشتن واژه‌هاي نويني بودند و کم‌کم زبان‌هاي اروپايي داراي نيروي بزرگي براي بيان مطالب مختلف گرديدند.



در اوايل قرن بيستم، ملل مشرق پي به عقب‌ماندگي خود بردند و کوشيدند که اين عقب‌ماندگي را جبران کنند. موانع زيادي سر راه اين کوشش‌ها وجود داشت و يکي از آن‌ها نداشتن زباني بود که براي بيان مطالب علمي آماده باشد. بعضي ملل چاره را در پذيرفتن يکي از زبان‌هاي خارجي براي بيان مطلب ديدند؛ مانند هندوستان، ولي ملل ديگر به واسطه داشتن ميراث بزرگ فرهنگي نتوانستند اين راه حل را بپذيرند که يک مثال آن، کشور ايران است.

براي بعضي زبان‌ها، به علت ساختمان مخصوص آن‌ها، جبران کم‌بود واژه‌هاي علمي، کاري بس دشوار و شايد نشدني است، مانند زبان‌هاي سامي ,که اشاره‌اي به ساختمان آن‌ها خواهيم کرد.
بايد خاطرنشان کرد که شمار واژه‌ها در زبان‌هاي خارجي، در هر کدام از رشته‌هاي علمي خيلي زياد است و چند ميليون است. پيدا کردن واژه‌هايي در برابر آن‌ها کاري نيست که بشود بدون داشتن يک روش علمي مطمئن به انجام رسانيد و نمي‌شود از روي تشابه و استعاره و تقريب و تخمين در اين کار پُردامنه به جايي رسيد و اين کار بايد از روي اصول علمي معيني انجام گيرد تا ضمن عمل، به بن‌بست برنخورد.

براي اين که بتوان در يک زبان به آساني واژه‌هايي در برابر واژه‌هاي بي‌شمار علمي پيدا کرد، بايد امکان وجود يک چنين اصول علمي‌اي در آن زبان باشد. مي‌خواهيم نشان دهيم که چنين اصلي در زبان فارسي وجود دارد و از اين جهت، زبان فارسي زباني است توانا، در صورتي که بعضي زبان‌ها ,گو اين که از جهات ديگر سابقه درخشان ادبي دارند ,ولي در مورد واژه‌هاي علمي ناتوان هستند. اکنون از دو نوع زبان که در اروپا و خاورنزديک وجود دارد صحبت مي‌کنيم که عبارت‌اند از: زبان‌هاي هندواروپايي (Indo-European) و زبان‌هاي سامي (Semitic) [= زبان‌هاي: عبري، عربي]. زبان فارسي از خانواده زبان‌هاي هندواروپايي (آريايي) است.


در زبان‌هاي سامي واژه‌ها بر اصل ريشه‌هاي سه حرفي يا چهار حرفي قرار دارند که به نام ثلاثي و رباعي گفته مي‌شوند و اشتقاق واژه‌هاي مختلف براساس تغيير شکلي است که به اين ريشه‌ها داده مي‌شود و به نام ابواب خوانده مي‌شود. پس شمار واژه‌هايي که ممکن است در اين زبان‌ها وجود داشته باشد، نسبت مستقيم دارد با شمار ريشه‌هاي ثلاثي و رباعي. پس بايد بسنجيم که حداکثر شمار ريشه‌هاي ثلاثي چه قدر است. براي اين کار يک روش رياضي به نام جبر ترکيبي (Algebre Combinatoire) به کار مي‌بريم. حداکثر تعداد ريشه‌هاي ثلاثي مجرد مساوي 19656 (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش)مي شود و نمي‌تواند بيش از اين تعداد ريشه ثلاثي در اين زبان وجود داشته باشد . درباره ريشه‌هاي رباعي مي‌دانيم که تعداد آن‌ها کم است و در حدود پنج درصد تعداد ريشه‌هاي ثلاثي است، يعني تعداد آن‌ها در حدود 1000 است. چون ريشه‌هاي ثلاثي‌اي نيز وجود دارد که به جاي سه حرف فقط دو حرف وجود دارد که يکي از آن‌ها تکرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) که حرف «د» دوبار به کار رفته است. از اين رو بر تعداد ريشه‌هايي که در بالا حساب شده است، چندهزار مي‌افزاييم و جمعاً عدد بزرگ‌تر بيست و پنج هزار (25000) ريشه را مي‌پذيريم.

چنان که گفته شد، در زبان‌هاي سامي از هر فعل ثلاثي مجرد مي‌توان با تغيير شکل آن و يا اضافه [کردن] چند حرف، کلمه‌هاي ديگري از راه اشتقاق گرفت که عبارت از ده باب متداول مي‌باشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر کدام از افعال، اسامي مختلفي اشتقاق مي‌يابد: اول، نام‌هاي مکان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شيوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (که ساختمان آن ده شکل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معني. با در نظر گرفتن همه انواع اشتقاق کلمات، نتيجه گرفته مي‌شود که از هر ريشه‌اي حداکثر هفتاد مشتق مي‌توان به دست آورد (البته در عمل حدود 3/1 آن کاربرد دارد.). پس هر گاه تعداد ريشه‌ها را که از 25000 کم‌تر است در هفتاد ضرب کنيم، حداکثر کلمه‌هايي که به دست مي‌آيد 1750000 = 70 × 25000 ( که يک عملا حدود 600000 ششصد هزار تا يعني يک سوم آن قابل استفاده است) کلمه است. يک اشکالي که در فراگرفتن اين نوع زبان است، اين است که براي تسلط يافت به آن بايد دست‌کم 25000 (بيست و پنج هزار) ريشه را از برداشت و اين کار براي همه مقدور نيست، حتي براي اهل آن زبان، چه رسد به کساني که با آن زبان بيگانه هستند. اکنون اگر تعداد کلمات لازم آن از 600 هزار عدد بگذرد، ديگر در ساختار اين زبان راهي براي اداي يک معني نوين وجود ندارد مگر اين که معني تازه را با يک جمله ادا کنند. به اين علت است که در فرهنگ‌هاي لغت از يک زبان اروپايي به زبان عربي مي‌بينيم که عده زيادي کلمات به وسيله يک جمله بيان شده است، نه به وسيله يک کلمه! مثلاً کلمه Confronation که در فارسي آن را مي‌شود به «روبه‌رويي» ترجمه کرد، در فرهنگ‌هاي فرانسه يا انگليسي به عربي، چنين ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بين اقولهم»!!! کلمه Permeabtlity که مي‌توان آن را در فارسي با کلمه «تراوايي» بيان کرد، در فرهنگ‌هاي عربي چنين ترجمه شده است: امکان قابلية الترشح!!!



اشکال ديگر در اين زبان‌‌ا، اين است که چون تعداد کلمات کم‌تر از تعداد معاني مورد لزوم است و بايد تعداد زيادتر معاني ميان تعدا کم‌تر کلمات تقسيم شود، پس به هر کلمه‌اي چند معني تحميل مي‌شود در صورتي که شرط اصلي يک زبان علمي اين است که هر کلمه‌اي فقط به يک معني دلالت بکند تا هيچ گونه ابهامي در فهميدن مطلب علمي باقي نماند. به طوري که يکي از استادان دانشمند دانشگاه اظهار مي‌کردند، در يکي از مجله‌هاي خارجي خوانده‌اند که در برابر کلمات بي‌شمار علمي که در رشته‌هاي مختلف وجود دارد، آکادمي مصر که در تنگناي موانع [ياد شدن در] بالا واقع شده است، چنين نظر داده است که بايد از به کار بردن قواعد زبان عربي در مورد کلمات علمي صرف نظر کرد و از قواعد زبان‌هاي هندواروپايي استفاده کرد. مثلاً در مورد کلمه Cephalopode که به جانوران نرم‌تني گفته مي‌شود مانند «اختاپوس» که سر و پاي آن‌ها به هم متصل‌اند و در فارسي به آن‌ها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره کلمه « رأسه رجليه !!» را پيش‌نهاد کرده‌اند که اين ترکيب به هيچ وجه عربي نيست. براي خود کلمه Mollusque که در فارسي «نرم‌تنان» گفته مي‌شود، در عربي يک جمله به کار مي‌رود: «حيوان عادم الفقار»!



قسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبان‌هاي هندواروپايي است. مي‌خواهيم ببينيم چگونه در اين زبان‌ها مي‌شود تعداد بسيار زيادي واژه علمي را به آساني ساخت. زبان‌فارسي داراي شمار کمي ريشه در حدود 1500 (هزار و پانصد) عدد مي‌باشند و داراي تقريباً 250 پيشوند (Prefixe) و در حدود 600 پسوند (Suffixe) هستند که با اضافه کردن آن‌ها به اصل ريشه مي‌توان واژه‌هاي ديگري ساخت. مثلاً از ريشه «رو» مي‌توان واژه‌هاي «پيشرو» و «پيشرفت» را با پيشوند «پيش»، و واژه‌هاي «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهاي «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در اين مثال، ملاحظه مي‌کنيم که ريشه «رو» به دو شکل آمده است: يکي «رو» و ديگري «رف». با فرض اين که از اين تغيير شکل ريشه‌ها صرف نظر کنيم و تعداد ريشه‌ها را همان 1500 بگيريم، ترکيب آن‌ها با 250 پيشوند، تعداد 375000 = 250 × 1500 (سيصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست مي‌دهد. اينک هر کدام از واژه‌هايي که به اين ترتيب به دست آمده است را مي‌توان با يک پسوند ترکيب کرد. مثلاً از واژه «خودگذشته» که از پيشوند «خود» و ريشه «گذشت» درست شده است، مي‌توان واژه «خودگذشتگي» را با افزودن پسوند «گي» به دست آورد و واژه «پيشگفتار» را از پيشوند «پيش» و ريشه «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه 375000 واژه‌اي را که از ترکيب 1500 ريشه با 250 پيشوند به دست آمده است با 600 پسوند ترکيب کنيم، تعداد واژه‌هايي که به دست مي‌آيد، مي‌شود 225000000 = 600 × 375000 (دويست و بيست و پنج ميليون !!!!!!!!!!!!!). بايد واژه‌هايي را که از ترکيب ريشه با پسوند‌هاي تنها به دست مي‌آيد نيز حساب کرد که مي‌شود 900000 = 600 × 1500 (نهصد هزار). پس جمع واژه‌هايي که فقط از ترکيب ريشه‌ها با پيشوندها و پسوندها به دست مي‌آيد، مي‌شود: 226275000 = 900000 + 375000 + 225000000 يعني دويست و بيست و شش ميليون و دويست و هفتاد و پنج هزار واژه. در اين محاسبه فقط ترکيب ريشه‌ها را با پيشوندها و پسوندها در نظر گرفتيم، آن هم فقط با يکي از تلفظ‌هاي هر ريشه. ولي ترکيب‌هاي ديگري نيز هست مثل ترکيب اسم با فعل (مانند: پياده‌رو) و اسم با اسم (مانند: خردپيشه) و اسم با صفت (مانند: روشن‌دل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و ترکيب‌هاي بسيار ديگر در نظر گرفته شده و اگر همه ترکيب‌هاي ممکن را در زبان‌هاي هندواروپايي بخواهيم به شمار آوريم، تعداد واژه‌هايي که ممکن است وجود داشته باشد، مرز معيني ندارد و نکته قابل توجه اين است که براي فهميدن اين ميليون‌ها واژه فقط نياز به فراگرفتن 1500 ريشه و 850 پيشوند و پسوند داريم، در صورتي که ديديم در يک زبان سامي (تازي) براي فهميدن دو ميليون واژه بايد دست‌کم 25000 ريشه را از برداشت و قواعد پيچيده صرف افعال و اشتقاق را نيز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت.

اساس توانايي زبان‌هاي هندواروپايي در يافتن واژه‌هاي علمي و بيان معاني همان است که شرح داده شد. زبان فارسي يکي از زبان‌هاي هندواروپايي است و داراي همان ريشه‌ها و همان پيشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبان‌هاي مختلف هندواروپايي متفاوت است ولي اين تفاوت‌ها طبق يک روالي پيدا شده است. توانايي‌اي که در هر زبان هندواروپايي وجود دارد، مانند يوناني و لاتين و آلماني و فرانسه و انگليسي، در زبان فارسي هم همان توانايي وجود دارد. روش علمي در اين زبان‌ها مطالعه شده و آماده است و براي زبان فارسي به کار بردن آن‌ها بسيار ساده است. براي برگزيدن يک واژه علمي در زبان فارسي فقط بايد واژه‌اي را که در يکي از شاخه‌هاي زبان‌هاي هندواروپايي وجود دارد با شاخه فارسي مقايسه کنيم و با آن هم‌آهنگ سازيم.

پژوهش و گردآوری از محمدرضا , ارشام پارسی . برداشت این نوشتار با ذکر نام و آدرس پایگاه آزاد است
http://www.ariarman.com/Persian_Arabian_Language.htm

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

حسین پناهی


حسین پناهی
تولد۶ شهریور ۱۳۳۵
(یا به عبارتی ۶ شهریور ۱۳۳۹)
روستای دژکوه، شهرستان کهگیلویه، ایران
والدینماه كنیز، علی‌پناه پناهی
مرگ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ (۴۸ ساله)
خانه‌اش در خیابان جهان‌آرا، تهران
پیشهبازیگر، کارگردان، نویسنده، شاعر‌
سال‌های فعالیت۱۳۶۰ تا ۱۳۸۲
همسر(ها)شوكت
فرزندانلیلا پناهی
آنا پناهی
سینا پناهی
وب‌گاه رسمیوب سایت رسمی حسین پناهی
صفحه در دادگان فیلم‌ها
صفحه در وب‌گاه سوره

حسین پناهی (زادهٔ ۱۳۳۵ دژکوه – درگذشتهٔ ۱۳۸۳ تهران) شاعر و بازیگر ایرانی بود.


زندگی نامه

حسین پناهی دژکوه در ۶ شهریور ۱۳۳۵ (یا به روایتی ۱۳۳۹) در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیت‌الله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مساله‌ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده‌است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است [[فتوای اغلب فقها در مورد نجس شدن روغن جامد و بخصوص بودن فضله موش در آن اینست که روغن نجس نیست. تنها در صورتی‌ که روغن مایع باشد نجس است. مساله ۱۳۰ در رساله آیت‌الله سیستانی می‌گوید: 130 - هـرگـاه شـیـره و روغـن و مانند اینها طوری باشد که اگر مقداری از آن را بردارند جای آن خالی نمی ماند , همین که یک نقطه از آن نجس شد , تمام آن نجس می شود. ولـی اگـر طـوری بـاشـد که جای آن در موقع برداشتن خالی بماند , اگر چه بعد پر شود , فقط جایی که نـجاست به آن رسیده نجس می‌باشد پس اگر فضله موش در آن بیفتد جایی که فضله افتاده نجس و بقیه پاک است. این ادعا که ایشان روغن را نجس میدانست نیاز به منبع دارد.]] ، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده‌اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه‌نویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه‌های خودش ساخت که مدت‌ها در محاق ماند.
با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می‌کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش‌های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایش‌های دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می‌بارید و طنز تلخش بازیگر نقش‌های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود. و این شاعرانگی در ذره‌ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌است.[۱]
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و در زادگاهش، شهر سوق، به خاک سپرده شد.


عکس فوق مربوط به خانم مریم اسدی و مرحوم حسین پناهیست که بر روی آخرین کاست مرحوم حسین پناهی

 سال‌شمار به قلم یغما گلرویی

حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ (برابر با ۲۸ اوت ۱۹۵۶) در روستای دژکوه در استان کهگیلویه و بویراحمد چشم به جهان گشود. گرچه در کالبدشناسی پس از مرگ و بر اساس آزمایش دی‌ان‌ای، زمان تولدش ۶ شهریور ۱۳۳۹ ( ۱۹۶۰) تشخیص داده شد. پدرش علی پناه و مادرش ماه کنیز نام داشت.
۱۳۳۷
فوت پدر- تاریخ فوت پدربا تاریخ تولدش نمی تواند بیش از 9 ماه فاصله داشته باشد از اینرو به نظر می رسد تاریخ فوت پدر بجز این تاریخ باشد.
۱۳۴۱
رفتن به مکتب خانه دژکوه
۱۳۴۵
اتمام دوره ابتدایی
۱۳۴۶
ترک دژکوه، رفتن به سوق
خواندن کلاس ششم
۱۳۴۷
رفتن به بهبهان و گرفتن سیکل
۱۳۵۱
رفتن به قم و طلبگی
۱۳۵۴
رها کردن درس حوزوی
سفر به شوشتر و یکسال آموزگاری در آن شهر
۱۳۵۵
اقامت در اهواز و اشتغال به شغل‌های مختلف
۱۳۵۶
بازگشت به روستای دژ کوه و ازدواج. نام همسر شوکت
۱۳۵۷
رفتن به اهواز و کار در کتابخانه ای در آن شهر
تولد فرزند نخست (لیلا)
۱۳۵۹
رفتن به جبهه و فعالیت در بخشهای فرهنگی
تولد دومین فرزند (آنا)
۱۳۶۰
مهاجرت به تهران
سکونت در یکی از مقبره‌های خصوصی امامزاده قاسم به مدت یک سال
عضویت در گروه تئاتری آناهیتا
۱۳۶۱
نخستین تجربه‌های نمایشنامه‌نویسی
نوشتن یک گل و بهار
کارگردانی نمایشنامه خوابگردها
۱۳۶۲
نوشتن آسانسور
نوشتن و کارگردانی تله تئاتر سرودی برای مادران
۱۳۶۳
تولد سومین فرزند (سینا)
نخستین تجربه‌های بازی در تله تئاترهای تلوزیونی
بازی در سریال محله بهداشت
نوشتن به سبک آمریکایی
۱۳۶۴
استخدام در صدا و سیما
بازی در سریال گرگ ها
نوشتن دل شیر
نوشتن دو مرغابی در مه
۱۳۶۵
نخستین بازی در سینما
بازی در فیلم سینمایی گال
بازی در فیلم سینمایی گذرگاه
بازی در فیلم سینمایی تیر باران
بازی در تله تئاترهای دو مرغابی در مه و آسانسور
۱۳۶۶
کارگردانی سریال تلوزیونی ماجراهای رونالد و مادرش
بازی تله تئاتر در آیینه خیال
۱۳۶۷
بازی در فیلم سینمایی در مسیر تند باد
بازی در فیلم سینمایی هی جو
بازی در فیلم سینمایی ارثیه
بازی در فیلم سینمایی نار و نی
نوشتن نخستین شعرها
۱۳۶۸
فوت مادر
بازی در فیلم سینمایی راز کوکب
نوشتن مجموعه من و نازی
۱۳۶۹
بازی در فیلم سینمایی چاووش
بازی در فیلم سینمایی سایه خیال
دیپلم افتخار بهترین بازیگر جشنواره فجر برای فیلم سایه خیال
نوشتن پیامبران بی‌کتاب
۱۳۷۰
بازی در فیلم سینمایی اوینار
بازی در فیلم سینمایی مرد ناتمام
بازی در فیلم سینمایی مهاجر
نوشتن کابوس‌های روسی
۱۳۷۱
نوشتن گوش بزرگ دیوار
بازی در فیلم سینمایی هنرپیشه
۱۳۷۲
نوشتن خروس‌ها و ساعت‌ها
انتشار کتاب من و نازی
۱۳۷۳
بازی در فیلم سینمایی آرزوی بزرگ
بازی در فیلم سینمایی روز واقعه
۱۳۷۴
نوشتن بازی و کارگردانی سریال بی‌بی یون برای تلویزیون، سریال توقیف و چند سال بعد نسخه قیچی شده آن از تلوزیون نمایش داده شد (در حدود دو سوم کل مجموعه)
انتشار دو مرغابی در مه
۱۳۷۵
انتشار آلبومی از دکلمه شعرهایش با نام ستاره‌ها
بازی در سریال دزدان مادر بزرگ
۱۳۷۶
به صحنه بردن نمایش چیزی شبیه زندگی
انتشار چیزی شبیه زندگی
انتشار بی‌بی یون
انتشار خروس‌ها و ساعت‌ها
۱۳۷۷
بازی در فیلم سینمایی کشتی یونانی
۱۳۷۸
نوشتن دیالوگ‌های سریال امام علی و بازی در آن
۱۳۷۹
بازی در سریال یحیا و گلابتون
۱۳۸۰
بازی در سریال آژانس دوستی
۱۳۸۱
نوشتن مجموعه نمی‌دانم‌ها
۱۳۸۲
بازی در سریال آواز مه
نوشتن مجموعه سالهاست که مرده‌ام
۱۳۸۳
آغاز ضبط البوم دوم دکلمه‌هایش از خرداد ماه
تصمیم برای جمع‌آوری مجموعه شعرهایش
پایان ضبط دکلمه شعرهایش در شب یک شنبه یازدهم مرداد
آخرین تماس تلفنی با پسرش سینا در ساعت ۹ شب چهارشنبه چهاردهم مرداد
فوت در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
کشف پیکر متلاشی شده‌اش توسط دخترش انا در ساعت ۱۰ شب شنبه ۱۷ مرداد در خانه‌اش واقع در خیابان جهان‌آرا
معاینه پزشکی قانونی و تعیین «ایست قلبی» به عنوان علت مرگ
تدفین پیکرش در سوق به تاریخ سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۸۳
انتشار آلبوم دکلمه آخرین سروده‌هایش به نام سلام، خداحافظ در پانزدهم مهر ماه
انتشار مجموعه کامل اشعارش به نام چشم چپ سگ در هفت دفتر در اردیبهشت ۱۳۸۴

 کارنامه هنری

سینما

  • گذرگاه (۱۳۶۵)
  • گال (۱۳۶۵)
  • تیرباران (۱۳۶۶)
  • هی جو (۱۳۶۷)
  • نار و نی (۱۳۶۷)
  • در مسیر تندباد (۱۳۶۷)
  • ارثیه (۱۳۶۷)
  • راز کوکب (۱۳۶۸)
  • مهاجران (۱۳۶۹)
  • چاووش (۱۳۶۹)
  • سایه خیال (۱۳۶۹)
  • اوینار (۱۳۷۰)
  • هنرپیشه (۱۳۷۱)
  • مرد ناتمام (۱۳۷۱)
  • روز واقعه (۱۳۷۳)
  • آرزوی بزرگ (۱۳۷۳)
  • قصه‌های کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی) (۱۳۷۷)
  • بلوغ (۱۳۷۷)
  • مریم مقدس (۱۳۷۹)
  • بابا عزیز (۱۳۸۲)

مجموعهٔ تلویزیونی

  • گرگها
  • آواز مه
  • محله بهداشت
  • بی بی یون
  • روزی روزگاری
  • مثل یک لبخند
  • ایوان مدائن
  • خوابگردها
  • هشت‌بهشت
  • قهرمان کیه
  • امام علی
  • همسایه‌ها
  • آژانس دوستی
  • دزدان مادر بزرگ
  • آئینه خیال
  • کوچک جنگلی
  • آشپزباشی
  • روزگار قریب
  • آقا فرمان
  • یحیی و گلابتون
  • شلیک نهایی
  • رعنا

 تله تئاتر

 کتاب

  • من و نازی
  • ستاره
  • چیزی شبیه زندگی
  • دو مرغابی درمه
  • گلدان و آفتاب
  • پیامبر بی کتاب
  • دل شیر
علاوه بر اینها دو نوار با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شده است: «سلام خداحافظ» و « ستارها».

 جوایز

  • ۱۳۶۷، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (در مسیر تندباد)
  • ۱۳۶۹، برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال)
  • ۱۳۷۱، نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مهاجران)

جستجو در ویکی‌گفتاوردمجموعه‌ای از نقل‌قول‌های مربوط به حسین پناهی در ویکی‌گفتاورد موجود است.

 پاورقی

 منابع

 پیوند به بیرون

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

پيشگويي های شگفت انگيز جاماسب از اوضاع گرفتار ايران در آينده

گشتاسب شاه پرسيد : اين دين ( زرتشتی ) چند سال برقرار خواهد بود و پس از آن چه هنگام و چه زمانه اي است ؟
1 ) "جاماسب بيتخش " پاسخ داد : که اين دين هزار سال روا باشد پس از آن مردماني که هم پيمان شکن هستند با يکديگر رشک و دروغ کنند و سبب شود که ايرانشهر ( مملکت ايران زمين ) به دست تازيان سپارده شود و تازيان هر روز نيرومندتر شوند و شهر شهر را تسخير کنند . ( همانطور که سپاه تازي به ايران حمله کرد و شهرهاي ايران را يکي پس از ديگري تصرف کرد و ايرانيان را وادار به پذيرفتن اسلام يا دادن خراج کردند )
2 ) مردم ايران زمين به نابکاري - فساد - رذيلت و دروغ گرويده و از روش کردار نيکو آزرده ميوشند و کناره گرفته .
3 ) آمار گنجهاي ايرانشهر رو به گسترش مي رود و زرين و سيمين ها براي فرمانروايان انبار مي شود .
4 ) سپس همه اينها ناپديد شود و بسيار گنجهاي پادشاهان ايران به دست دشمنان رسد و مرگ بي زمانه و نابهنگام گسترش يابد. ( همانطور که کاخهاي مدائن توسط سپاهيان تازی غارت شد و گنجها و زمردهاي چندين دهه پادشاهي ايران و فرشها ابريشم ساسانيان توسط تازيان تکه تکه و غارت شد . )
5 ) همه ايرانشهر به دست دشمنان تازي افتد و انيران ( ضد ايرانيان ) در ايران فراوان شوند به طوري که ايراني از انيراني مشخص نشود .
6 ) در آن زمان " توانگران بد انديش" بر درويشان پيشي ميگيرند و آزادگان و بزرگان ايرانهشر در رنج و سختي زندگي خواهند کرد .
7 ) به جايي خواهد رسيد که فرزندي را که زايند بفروشند و پسر مادر را زند و برادر بر برادر رحم نکند و براي کسب خواسته هاي خود از يکديگر درگير شوند . ( به وضوح در ايران ديده شده که عده اي فرزندان خودشان را براي گرفتن مقداري پول حراج ميکنند به طوري که روزنامه ايران چند ماه پيش خبر داد زني جنين خود را در شکم اش به مبلغ 1.5 ميليون تومان فروخت و آن پول را براي دادن پول پيش خانه پرداخت کرد !!! )
8 ) مردان زن صفت که ناپديد بودند در ايرانشهر هويدا ميشوند و دروغ گسترده ميشود . همانطور که
فردوسي بزرگ در اين باره فرموده است
: ( بعد از فتح ايران بدست تازيان , ايران اينگونه خواهد شد )
چو با تخت منبر برابر شود                        همه نام "بوبکر" و "عمٌر" شود
تبه گردد اين رنجهاي دراز
                   
شود ناسزا شاه گردن فراز
نه تخت و نه ديهيم بيني نه شهر
                    ز اختر همه تازيان راست بهر
 
برنجد يکي ديگري برخورد                                   به داد و به بخشش کسي ننگرد
ز پيمان بگردند و از راستي
                         
گرامي شود کژي و کاستي
پياده شود مردم جنگجوي
                            
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
ربايد همي اين از آن آن
                            
زين ز نفرين ندانند باز آفرين
نهاني بتر زآشکارا شود
                                 
دل شاهشان سنگ خارا شود
بدانديش گردد پدر بر پسر
                             
پسر بر پدر همچنين چاره گر
شود بنده ي بي هنر شهريار
                         
نژاد و بزرگي نيايد به کار
به گيتي نماند کسي را وفا
                      
روان و زبانها شود پر جفا
ازايران واز ترک و از تازيان
                   
نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان نه ترک و نه تازي
                      
بود سخن ها به کردار بازي بود
همه گنجها زير دامن نهند
                            
بميرند و کوشش به دشمن دهند
 

9 ) ( اتمسفر و هواي ) ايرانشهر رو به آشفتگي و سرماي سخت و گرماي سخت مي رود و نباتات کم شود .
10 ) از آن پس زمين لرزه ( بوم گزندک ) در آنجا زياد پديدار شود و ويراني ها به بار آورد . باران بي موقع و بي سود باريدن ميکند .
11 ) سوار پيدا ميشود و پيداه سوار ميشود و دوران به دست نا اهلان و نابخردان گذرد . ( دقيقا همان صحبتي که فردوسي بزرگ درباره ايران پيش بيني کرده بود و مي بينيم که به واقعيت پيوسته و کساني سردمدار ايران شدند که کارشان چيز ديگري بوده است ) فردوسي :
پياده شود مردم جنگجوي******** سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي
12 ) مردان روي به دلقکي و لوده گري و رياکاري روي خواهند آورد و مردان جنگجو کم شود و نابکاري گسترش يابد و قلب ها از سنگ شود و سرداران نابکار و نالايق روي کار خواهند رفت .
13 ) پادشاهي و حکمراني ايران بدست کساني خواهد افتاد که انيران اند و در ظاهر بسيار دين مدار و آئيين و مسلک دار هستند.
14 ) آن تازيان با ارميان و ترکان مخلوط شوند و کشور بلبشو و نژادها عجيب و پليد شود .
و . . .
 
سپس گفتگوي زرتشت با اورمزد است که آينده ايران را پرسش ميکند ( از بهمن يشت ) :

1 ) در آن پست ترين هنگام 100 گونه و 1000 گونه و 10000 گونه ديوان ژوليده موي از تخمه خشم از راه برسند .
2 ) آن بد تخمان از خطه خراسان به ايرانشهر بريزند و با پرچمي با موهاي ژوليده و ظاهري نا آراسته از راه ميرسند که همگي مزدور مي باشند .
3 ) سپس شهرها و دهها به ترتيب ويران ميشوند و آنان که من اورمزد آفريدم همگي در نابودي قرار ميگرند .
4 ) آنان فريب کار بوده و آنچه که ميگويند نمي کنند . و بدترين مرام و مسلک را دارند . چون از دروغ وارد ميشوند . آنان به گفته هاي خود عمل نميکنند و در سخن خود استوار نيستند .
5 ) گفتار مردان حق به آنان ناراست آيد و گفتار راست آنان شک برانگيز خواهد شد . در عوض گفتار نابخردان - فتوي دهندگان ناحق و فريب کاران براي آنان راست آيد .
6 ) در ان زمان سوگند هاي دروغين زياد خورند و به زور به چيزي گواهي ميدهند و به اورمزد ناسزا گويند .
7 ) از گناهاني که مردم کنند از هر 5 گناه 3 گناه را پيشوايان ديني کنند و آنان کساني هستند که با نياکان دشمن هستند و عبادتي که خود گويند انجام ندهند و از دوزخ بيمي ندارند .
8 ) آب رودخانه ها کاسته شود و خشکسالي رواج يابد .
9 ) پادشاهي و فرمانروايي ايرانشهر به دست انيران افتد و همچون سغديان و ترکان و کابليان و تازيان باشند . ايشان چنان فرمانروايي بدي کنند که که مرد پرهيزگار و فرد بد کنش- کشتن هردو در نزد آنان يکي باشد .
و . . .
زراتشت نامه هم که در سال 1278 ميلادي ( 727 سال پيش ) توسط بهرام بن پژدو نوشته شد پيشگويي ها يش را از اينده وخيم ايران به صورت سروده در آورده :
به ايران بباشد سه جنگ تمام                     بسي کشته گردند مردان نام
همه پارس و شيراز پرغم شود                           به جاي طرب رنج و ماتم شود
بود حکمراني آن ديو کين                            که دين بهي را زند بر زمين
نيابي در آن مردمان يک هنر                           مگر کينه و فتنه و شور و شر
و . . .
بن مایه  :
فلسفه زرتشت : اثر دکتر فرهنگ مهر – انتشارات جامی 1374 تهران -
زرتشت پیامبر ایرانی – دینی نو از دین کهن  : دکتر فرهنگ مهر - دکتر علی اکبر جعفری

جستارهای وابسته :

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

"کاروان اسلام" شاهکار جاویدان صادق هدایت

روایت .روایت سه اخوند مسلمان است که به قصد ترویج و تبلیغ دین مبین اسلام راهی بلاد کفر و دیار "یوروپ" میشوند تا مردمان ان دیار را به پذیرش این ایین مفتخر گردانند و  فرهنگ غنی ان را در بلاد کفر پراکنده کنند.داستان از این پس اوج میگیرد وبا چیره دستی نویسنده وارد مرحله جدیدی میشود.این  سرگذشت نوشته ای تاریخی با درون مایه طنز اجتماعی است که در عین حال تداعی کننده تلخی های مذهبی با مذهبی گری تلخ امروز جامعه ماست.این اثر جاویدان را از دست ندهید...


كلامي از : صادق هدايت

البعثة الاسلاميه الی البلاد الافرنجيه

« کاروان اسلام »

در روز میمون فرخنده فال ٢٥ شوال سال ١٣٤٦ هجری قمری در شهر سامره از بلاد مبارکه عربستان، دعوت مهمی از نمایندگان ملل اسلامی به عمل آمده بود که راجع به اعزام یک دسته مبلّغ برای نشر دین حنیف اسلام در دنیا مشورت بنمایند. آقای تاج المتکلمین سِمَت ریاست، آقای عندلیب الاسلام نایب رییس، آقای سُکّان الشریعه عضو مشاور و محاسب و آقای سنّت الاقطاب سِمَت تند نویسی این جمعیت را عهده دار بودند. علاوه بر عده زیادی از فحول [چیره دستان] علما و قائدین مبرّز اسلام، نمایندگان محترم عدن، حبشه، سودان، زنگبار و مسقط نیز درین محفل شرکت کرده بودند و این عبد حقیر سراپا تقصیر: الجرجیس یافث بن اسحق الیسوعی نیز به سِمَت مخبر و مترجم مجله مبارکه: «المنجلاب» در آنجا حضور به هم رسانیده و مأمور بودم که قدم به قدم وقایع این قافله مهم را بنگارم تا در آن مجله شریفه درج و کافه [جمیع] مسلمین از اعمال و افعال آقایان مبلّغین دین مبین و جنبش اسلامی مطّلع و با خبر باشند».
آقای تاج المتکلمین اینطور مجلس را افتتاح فرمودند
:
«بر همه ذوات محترم و علمای معظم، اهل زهد و تقوی، حامل شرع مصطفی، مبرهن و آشکار است که دین مبین اسلام امروزِ روز قوی ترین و عظیم ترین ادیان دنیا به شمار می آید. از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقاء و جابلسا، زنگبار، حبشه، سودان و طرابلس و اندلس که همه از ممالک متمدن و در اقلیم چهارم واقع شده اند، سیصد کرور نفوس
».
آقای عندلیب الاسلام فرمودند: «خیلی معذرت می خواهم، اما از روی احصائیه [آمار] کاملی که بنده زاده آقای سُکّان الشریعه که با وجود صِغَر سنّ از جمله علوم معقول و منقول بهره ای کافی و شافی دارد و مدت سه سال از عمرش را در بلاد کفار بسر برده و کتاب «زبدة النجاسات» را تألیف نموده، سیصد هزار ملیان [ميليون] گوینده لا اله الا الله هستند
».
آقای سُکّان الشریعه: «صحیح است
».
آقای تاج المتکلمین: «نَعَم، مقصود حقیر بی بضاعت هم همین بود و لاغیر. چنانکه گفته اند: الانسان السهو و النسیان. سیصد هزار ملیان، شاید هم بیشتر به دین حنیف اسلام مشرّف هستند، و از قراری که آقازاده آقای عندلیب الاسلام، آقای سکان الشریعه که چهار سال از عمر شریفش را در بلاد کفار گذرانیده و از علوم معلوم ومجهول بهره ای بسزا دارد و کتاب «زبدة النجاسات» را تألیف نموده، در بلاد ینگی دنیا از اقلیم [قارّه] سوم، اخیراً به فلسفه اسلام پی برده اند
».
آقای سکان الشریعه: «بلی، در ینگی دنیا مسکرات را اکیداً ممنوع کرده اند. فلاسفه و حکمای آنجا در اثر مباحثات و مناظرات و مجادلات با این حقیر متحدالرأی شده اند که ختنه را برای صحت فواید بسیار می باشد و طلاق و تعدد زوجات برای امزجه سودا و بلغمی مزایای فراوان دارد و معتقدند که روزه اشتها را صاف می کند. این حقیر هم گویا در تفسیر «مرآت الاشتباه» خوانده ام که برای مرض دوسنطاریا و حرقة البول سخت نافع است
».
آقای تاج المتکلمین: «پس از این قرار به تحقیق اهالی ینگی دنیا هم مسلمان شده اند و یا از برکت اسلام و یا نور حقیقت از وجناتشان تابیدن گرفته است. در این صورت تنها جایی که باقی می ماند همانا خطه یوروپ و فرنگستان می باشد که قلوبشان تاریکتر از حجرالاسود است. ازین لحاظ به عقیده این ضعیف لازم، بل وظیفه علماء و حافظین اس اساس شریعت است که عده ای را از میان خودشان برگزیده و به سوی بلاد کفار سوق بدهند تا آنها را از راه ضلالت به شاهراه حقیقت هدایت بنمایند و ریشه کفر و الحاد را از بیخ و بن برکنند
».
(کف زدن حضار
)
آقای عمودالاسلام: «البته فکری بکر است، ولی من معتقدم که اول استخاره بکنیم
».
آقای قوت لایموت نماینده محترم اعراب عنیزه فرمودند: «اسم این قافله را «الجهاد الاسلامیه» بگذاریم، مردهای کفار را از جلو شمشیر بگذرانیم، زنها و شترهایشان را مابین مسلمین قسمت بکنیم
».
شیخ ابوالمندرس نماینده مسقط همینطور که پیراهنش را می جست گفت: «اهلاً و سهلاً مرحبا
».
آقای تابونانا نماینده محترم زنگبار لخت و عور بلنذ شد، به نیزه اش تکیه کرد و گفت: «لحم آدمی خیلی لذید، افرنجی ابیض [فرنگی سفید]، من روزی دو تا آدم بخور
».
آقای تاج المتکلمین: «البته. صد البته اگر مسلمان نشوند همه شان را قلع و قمع می کنیم. پس در این صورت مخالفتی با اصل موضوع نیست که جمعی از علما به عنوان مبلّغ به دیار کفار اعزام بشوند؟
»
آقای عندلیب الاسلام: «استغفرالله؛ هر کس شک بیاورد، زن به خانه اش حرام و خونش مباح است. وظیفه هر مسلمانی است که کفار را امر به معروف و نهی از منکر بکند ولی به زعم حقیر اَهَمّ و اَقدَم از همه وجوهات و مخارجات این جمعیت است که باید دانست از چه محل تأمین خواهد شد
».
آقای تاج المتکلمین: «بر ذوات محترم و علمای معظم واضح و لائح بل اظهر من الشمس است که در بادی امر مخارج هنگفتی متوجه این جمعیت خواهد شد که از موقوفات پیش بینی شده؛ علاوه برین، ملل اسلامی هر کدام به قدر وسع خودشان از کمک و مساعدت دریغ نخواهند فرمود. ولی تصور می رود که بعدها بتوانیم عوایدی بر کفار تحمیل بکنیم
».
ابو عبید عصعص بن الناسور نماینده صحرای برهوت فرمودند: «وجوهی به عنوان خراج و جزیه به کفار تعلق می گیرد
».
آقای سنّت الاقطاب گفتند: «در این صورت خدا دنیا را محض خاطر پنج تن آفریده و از پنج انگشت هر کسی یکی تعلق به سادات دارد و من که از ترکه و سلاسه ساداتم پس خمسش به من می رسد
».
آقای عندلیب الاسلام: «از قراری که بنده زاده آقای سکان الشریعه که با وجود صغر سنّ از علوم منقول و معقول بهره ای کافی و شافی دارد و مدت پنج سال از عمرش را در بلاد کفار بسر برده و کتاب «زبدة النجاسات» را که اساس شریعت اسلام است تألیف کرده، می گفت در ینگی دنیا از اقلیم هفتم خیلی پول به هم می رسد
».
آقای سکان الشریعه: «در ینگی دنیا که از اقلیم دوازدهم است مردمان پولدار زیاد دارد و هر کدام از آنها مسلمان بشوند البته واجب الحج خواهند بود. از این قرار می شود دسته ای قطاع الطریق سر راه مکه بگمارند تا آنها را لخت بکنند و در ضمن مأمورینی در تن آنها شپش بیندازند تا در روز عید اضحی [عید قربان] به خونبهای هر شپش که بکشند یک گوسفند در راه خدا قربانی بکنند. البته احوط است که دو گوسفند بکشند، چون هر چه باشد جدیدالاسلام هستند و اقوام آنها خاج پرست بوده اند. آنهایی که اسلام را نپذیرند باید خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازند وگرنه مالشان حلال، زن به خانه اش حرام و مهدورالدم هستند
».
(کف زدن حضار
)
قوت لایموت: «اگر به جای پول، سوسمار و موش صحرایی هم بدهند قبول می کنیم
».
آقای تاج المتکلمین: «البته. پس در این صورت مخالفتی نیست که مخارج این جمعیت از محل موقوفات تأمین بشود. اما باید دانست آیا در بلاد کفار محل و موضوع مخصوصی برای این جمعیت تخصیص داده شده که از پول حلال به دست آمده و در ضمن ملک غصبی نباشد؟
»
آقای عندلیب الاسلام: «این فقیر از دیرزمانی است که مترصد و مشغول تتبع و تفحص و تجسس و تحقیقات هستم. مخصوصاً بنده زاده آقای سکان الشریعه که از علوم منقول و معقول بهره ای کافی دارد و کتابی در آداب مبال رفتن و طهارت موسوم به «زبدة النجاسات» که اساس شریعت اسلام است تألیف کرده و شش سال از عمر شریفش را در بلاد کفار گذرانیده گفت که در شهر البرس
».
آقای سکان الشریعه: «بلی در شهر الباریس [پاریس] از بلاد افرنجیه محلی است که به آل ضیاء Alesia شهرت دارد و گویا این ضیاء نوه عمه مسلم بن عقیل بوده که یکی از کفار موسوم به سنان بن انس وی را دنبال و شترش را از عقب پی کرده و آن معصوم به بلاد افرنجیه گریخته و ظن قوی می رود که آن محل به نام آن بزرگوار معروف شده باشد. حقیر هم در کتاب «اختناق الشهدا» به این مطلب برخورده ام. البته باید اقدام مجدانه بشود تا مزار آن جنّت مکان خُلد آشیان را از چنگ کفار به در آوریم و مقرّ این جمعیت بنماییم که خیلی مناسب است
».
شیخ خرطوم الخائف نماینده وهابیها فرمودند: «من مخالف ساختمان هستم. چون اجداد ما زیر سیاه چادر با سوسمار و شیر شتر زندگی می کرده اند همه مسلمین باید همین کار را بکنند
».
آقای عندلیب الاسلام: «چنانکه در حدیث آمده «التقیة دینی و دین ابائی» پس در ابتدا تقیه باید کرد تا بتوانیم بر کفار مسلط بشویم
».
آقای سنّت الاقطاب: «در این صورت رقص هم به مصداق آیه شریفه کونوا قردة خاسئین جایز است، چه حق تعالی خود می فرماید که قر بدهید که خاصیت دارد. وانگهی از کوری چشم کفار، اسلام مذهب متجددی است. مگر خود حضرت در ١٣٠٠ سال پیش دور سنگ «حجر الاسود» رقص فکس تروت نکرد؟ چنانکه حالا هم حاجیها هِروَله [لِی لِی] می کنند؟
»
آقای عندلیب الاسلام: «البته اینها بسته به پیشامد است تا جمعیت بعثة الاسلامیه چه صلاح بداند. عجالتاً این مذاکرات بی مورد است. خوبست آقای تاج مرامنامه این جمعیت را قرائت بفرمایند
».
آقای تاج المتکلمین: «بر ذوات محترم و علمای معظم و بر همه مردمان دنیا از چین و ماچین و بلاد یأجوج و مأجوج تا جابلقاء و جابلسا که بلاد نسناس هاست و همه به زبان فصیح عربی متکلم هستند. مبرهن و آشکار است که کتاب سماوی ما مسلمین شامل همه معلومات دنیوی و اخروی است و هر کلمه آن صدهزار معنی دارد
».
آقای سنت الاقطاب: «چنانکه اختراع همین هُتُل مُبین ها [اتوموبیل ها] از برکت هذا کتاب مبین قرآن بوده است
».
آقای تاج المتکلمین: «نَعَم، علاوه بر فلسفه جات و حکمیات و موعظه جات و فَندیات [پندها] و معلومات دیگر، باید دانست که کتاب ما مسلمین دارای تعالیم و قوانین عملی است و باید بدین وسیله برتری آنر را به کفار نشان بدهیم
».
عندلیب الاسلام: «اجازه بدهید توضیح بدهم. مقصود وجوب یک معلم عملی است، به قول فرنگی مآبها «برفسور» تا به تلامذه مسائل فقه و اصول از قبیل: تطهیر، حیض ونفاس، غسل جنابت، شکیات، سهویات، مبطلات، واجبات، مقدمات، مقارنات، استحاضه کثیره و قلیله و متوسطه و مخصوصاً آداب طهارت را عملاً نشان بدهد و به کفار تزریق بکند تا ملکه آنان گردد
».
آقای تاج المتکلمین: «صحیح است. اما چون شرح اقدامات و عملیات این کاروان خیلی مفصل است و به طول انجامد لذا به ذکر چند نکته اکتفا می کنم تا آقایان عظام بدانند که وظیفه این جمعیت تا چه حد صعب و طافت فرسا است
:
اولاً - اجباری کردن لسان فصیح عربی و صرف و نحو آن به قدری که کفار قرآن را با تجوید کامل و قواعد فصل و وصل و علامات سجاوندی به زبان عربی تلاوت بکنند. اما اگر معنی آن را نفهمیدند عیبی ندارد، البته بهتر است که نفهمند
.
ثانیاً – خراب کردن همه ابنیه و عمارات کفار. چون بناهای آنها بلند و دارای چندین طبقه است و دور آن حصار نمی باشد، بطوری که چشم نامحرم از نشیب عورت خواتین را بر فراز بتوان دید و این خود کفر و زندقه است. مطابق مذهب اسلام اتاقها کوتاه و با گِل درست شود البته بهتر است زیرا این دنیای دون گذرگاه باشد و استحکام و دل بستن را نشاید. البته خراب کردن هر چه تیاتر، موزه، تماشاخانه، کلیسا، مدرسه و غیره هست از فرایض این جمعیت شمرده می شود
».
شیخ خرطوم الخائف: «احسنت، احسنت
».
آقای سکان الشریعه: «البته لازم است که مطابق نصّ صریح باشد و به حکم آیات قرآنی و فریضه سبحانی و سنّت نبوی و حدیث مصطفوی عمل نمایند. ولی به زعم حقیر همانا می بایستی یکی از آنها را به مقابه نمونه نگه داشت تا بر عالمیان پایه ضلالت فرنجیان را بنماییم و در صورت بودجه کافی من حاضرم به عنوان متولی در یکی ازین تماشاخانه ها به نام فُلی بِرژر (Folie Bergere) مشغول تبلیغ و عبادت بشوم
».
آقای عندلیب الاسلام: «البته، البته، چه ازین بهتر؟
»
آقای تاج المتکلمین: «ثالثاً – از فرایض این جمعیت است ساختن حمامها و بیت الخلاها به طرز اسلامی و چنانکه در کتاب «زبدة النجاسات» آمده البته مستحب است که نجاست به عین دیده شود و چون کفار فاقد علم طهارت هستند و نعوذ بالله با کاغذ استنجا می کنند، عقیده مخلص اینست که مقداری هم لولهنگ بفرستیم که در ضمن مصنوع ممالک اسلامی نیز صادر بشود
.
رابعاً – کندن جویها در خیابانها و روان ساختن آب جاری در آنها تا شارع عام و در دسترس عموم مسلمین بوده باشد و در موقع حاجت دست به آب برسانند
.
خامساً – ترتیب شستشوی اموات و چال کردن آنها در زمین، طرز سوگواری، خرج دادن، روضه خوانی، بنای مساجد، احداث امامزاده ها، تکیه ها، نذرها، قربانی، حج، زکوة، خمس و کوچ دادن دسته ای از فقرای سامره به بلاد کفار تا طرز تکدی را به آنها بیاموزند. چون اسلام مذهب فقر و ذلّت است و برای آن دنیاست
.
سادساً- البته برای نماز و بجا آوردن اداب شرع مبین کفش و موزه [پاپوش] و لباس تنگ مکروه است. چون مسلمان باید لباسی داشته باشد که وسایل تطهیر و عبادت در هر ساعت و به هر حالت برایش آماده باشد. پس بر عموم مسلمانان لازم است که نعلین بپوشند و آستین گشاد داشته باشند. برای مردها زیرشلواری و عبا بهترین لباس است و با فلسفه شریعت تطبیق می کند
».
آقای سکان الشریعه: «البته مستحب است که عبا بپوشند. این حقیر به یاد دارم که در کتاب «التاریخ العبا و الشولا» تألیف اعجوبه دهر و مقراض النواسیر خوانده ام که در موقع حمله عرب به بلاد رومیه، اعراب پوست شتر به خود همی پی پیچیدندی ولی همین که در انبار غلّه رومیان وارد شدندی، جوالهای بسیاری انباشته از کاه و جو در آنجا یافتندی. از فرط گرسنگی ته کیسه ها را سوراخ کرده از محتوی آن با ذوق و شوق مشغول خوردن شدندی. همین که به بالا رسیدندی، سر آن را سوراخ کرده سرشان را درآوردندی و از دو طرف دستهایشان را. پس از آن وقت عبا مرسوم شد
».
شیخ تمساح بن نسناس: «چون من کتکابی موسوم به «آثار الاسلام فی سواحل الانهار» تألیف می کنم و در آن از مناقب شیر شتر و کباب سوسمار و خرما داد سخنوری خواهم داد، اجازه بدهید اين مطلب را در آنجا درج بکنم که سندی بس ممتاز است
».
تاج المتکلمین: «و اما تاسعاً، زنهای کفار مکشوف العورة درملاء عام با مردها می رقصند و سَحق و ملامسه می کنند. البته آنها را باید در قید حجاب مستور کرد تا مردها را به تسویلات شیطانی گرفتار نکنند و فساد اخلاق آنها از اینجا آمده که تعدد زوجات، صیغه، محلل و طلاق بین آنها مرسوم نیست. چه مردمان آنجا از گرسنگی خرچنگ و قورباغه و خوک می خورند و در موقع ذبح این جانوران بسم الله نمی گویند. پس پایه ضلالت آنها را از همین جا باید قیاس کرد
.
عاشراً- در بلاد کفار لهو و لعب و نقاشی و موسیقی بی اندازه طرف توجه و دارای اهمیت و اعتبار است. البته بر مسلمین واجب است که آلات غنا و موسیقی را شکسته و به جایش وعاظ و روضه خوان و مداح در آنجا بفرستند تا آنها را به راه راست دلالت کنند. همچنین هر چه پرده نقاشی است باید سوزانید و مجسمه ها را باید شکست، همچنان که حضرت ابراهیم با قوم لوط کرد. البته اگر اشیاء نفیس و قیمتی در آنجا به هم برسد به بیت المال مسلمین تعلق می گیرد. واضح است که چون توجه کفار به دنیاست باید موعظه هایی راجع به آن دنیاست باید موعظه هایی راجع به آن دنیا، فشار قبر، نکير و منکر، آتش دوزخ، مارهای جهنم، روز پنجاه هزار سال، سگ چهار چشم در دوزخ، ظهور حِمارِ دجّال، تقدیر و قضا و قَدَر و فلسفه اسلام بنماییم. و نیز از فضیلت بهشت و ثواب اُخروی لازم است توضیحاتی بدهند و بگویند که در بهشت به مرد مسلمان حوری و به زن مسلمان غلمان می دهند، هرگاه ثوابکار باشند در بهشت هفتادهزار شتر و قصر زمردی می دهند که هفتاد هزار اتاق دارد و فرشته هایی در آنجاست که سرش در مغرب و پایش در مشرق است. بعلاوه استعمال کمی تریاک به نظر حقیر برای آنها مستحب است تا کفار را متوجه عقبی و آخرت بکند
».
آقای سکان الشریعه: «به زغم حقیر این توضیحات زیاد است. همینقدر فرمودید کفار را به دین حنیف اسلام دلالت می کنیم شامل همه این شرایط می شود
».
تاج المتکلمین: «مقصود حقیر همانا نشان دادن پایه ضلالت خاج پرستان و اشکالاتی است که مبلّغین بعثة الاسلامی مواجه آن خواهند شد. مثلاً ممکن است که قومی مسلمان نباشند مانند طایفه یهود. ولی طرز آداب و رسوم مذهبی آنها به قدری نزدیک و شبیه مسلمانان است که به محض تقبل دین حنیف حتا ختنه کرده هم هستند و به فشار قبر و نکیر و منکر و همه این فلسفه جات معتقدند. چون از کفار کتابدار هستند. ولی کفار فرنگستان که به غلط به خاج پرست معروفند به هیچ چیز اعتقاد ندارند و از کفار حربی می باشند و ما باید از سرِ نو همه این مطالب را به گوش آنها بخوانیم و یا نسلشان را براندازیم تا همه دنیا مسلمان و بنده مقرّب خدا بشوند
».
شیخ تمساح بن نسناس: «در صورت مخالفت گوش و بینی آنها را می بُریم و نخ می کشیم و زنهایشان و شترانشان را میان مسلمین تقسیم می کنیم
».
عندلیب الاسلام: «فراموش نشود که برای قدردانی از کفاری که به دین حنیف مشرّف می شوند و تشویق آنها باید تُحَف و هدایایی از طرف رییس به آنها اعطا بشود مانند: کفن متبرک، مُهر نماز، تسبیح، حرز جواد [نوعی طلسم و دعا]، دعای دفع غریب گز، دعای بی وقتی، طلسم سفیدبختی، حلقه یاسین، نعلین و لولهنگ که در ضمن به درد ادای فرایض و رسوم مذهبی هم می خورد. بخصوص من پیشنهاد می کنم که یک نسخه هم از تألیف بنده زاده حضرت سکان الشریعه که هفت سال از عمر شریفش را مابین کفار گذرانیده و از علوم معلوم و منقول و معقول بهره ای بسزا دارد و موسوم به «زبدة النجاسات» به اشخاص مُبَرِّز هدیه شود
».
الالولک الجالیزیه: «کتابخانه های کفار را آتش بزنیم و عوضش یک نسخه «زبدة النجاسات» به آنها بدهیم که برایشان کافی است و علوم دنیوی و اخروی همه در آنست
».
منجنیق العلماء: «البته، صد البته، کفی به زبدة النجاسات. چون خلاصه مرام اسلام همین است که یا مسلمان بشوید یعنی مطابق نص صریح «زبدة النجاسات» عمل کنید وگرنه می کشیمتان و یا خراج به بیت المال مسلمین بدهید. البته کفار باید باج سبیل به مسلمین بپردازند
».
(کف زدن حضار
)
تاج المتکلمین: «پس از این قرار رأی قطعی و موافقت همگی برین شد که این جمعیت را به کفار سوق بدهیم و هیچگونه مخالفتی درین باب نیست. اما به زعم حقیر لازمست که به شیوه دینی نبی رفتار کنیم، چنانکه خود حضرت به ایل و تبار خودش قدر و منزلت گذاشت و نوه های خودش را قبل از ولادت امام کرد و طایفه خود را سادات و احترام آنها را به همه مسلمانان واجب دانست. چون مخارج این نهضة از موقوفات است همه اشخاصی که انتخاب می شوند باید از علماء و سادات باشند
».
عندلیب الاسلام: «صحیح است. البته کسی برازنده تر و کسی مُبَرّزتر از آقای تاج نیست. لذا ایشان را به ریاست این جمعیت انتخاب می کنیم
».
سکان الشریعه: «این حسن انتخاب را از صمیم قلب به عموم مسلمین و مسلمات تبریک می گویم
».
سنت الاقطاب: «البته به ازین ممکن نمی شد
».
تاج المتکلمین: «بنده از حسن نیّت و مراحم آقایان نمایندگان ملل اسلامی لسانم الکن و نطقم قاصر است. اما آقای عندلیب الاسلام از اساتذه فقها است. البته وجود شریفشان در چنین جهادی از واجباتست. من پیشنهاد می کنم ایشان به سِمَت نایب رییس انتخاب شوند و آقازاده ایشان آقای سکان الشریعه که نه سال از عمر شریفش را در بلاد کفار بسر برده و از معلوم و مجهول بهره ای کافی و شافی دارد چنانکه کتاب نفیس «زبدة النجاسات» بهترین معرف ایشان و شاهد مدعایم است. همچنین زبانهای عربی، قبطی، شامی، بربری، الجزایری، فلسطینی، بغدادی و بصره ای و غیره را مثل عندلیب تکلم می کند، ممکن است بر سر جمعیت ما منّت گذاشته به عنوان صندوقدار و مترجم ما را سرافراز و از راه لطف بپذیرند. یعنی آن هم محض ثواب اخروی چون این اقدام اجر دنیوی هرگز ندارد
».
سکان الشریعه: «حقیقةً بنده نمی دانم به چه زبان ازین حسن ظن آقای تاج تشکر بکنم. البته اگر محض خاطر ایشان و نتایج اخروی این کار نبود هرگز قبول نمی کردم
».
(کف زدن ممتد حضار
)
عندلیب الاسلام: «من از مراحم آقای تاج و همه نمایندگان محترم اسلام که در اینجا حضور دارند بسیار شرمنده ام. اما اجازه بدهید چون یک نفر دلّاک مجرّب جهت ختنه کردن کفار لازم است، آقای سنّت الاقطاب که پسرخاله این بنده می باشد و اغلب کفار که به دین حنیف مشرّف می شوند ایشان ختنه می کنند، علاوه بر این چندین بار محلّل شده و در معرکه گرفتن و روضه خوانی ید طولائی دارد، حتا عقرب جرّاره را در کف دستش نگه می دارد و برای فروش دعای بی وقتی بهتر از او کسی را خدا نیافریده و از آداب دنیوی و اخروی بهره ای کافی دارد، ایشان را به عنوان برفسور فقیهات پیشنهاد می کنم
».
تاج المتکلمین: «البته، چه ازین بهتر؟ پیداست که ما یک دسته از جان گذشته هستیم که برای خیر عُقبی و اجر اخروی سینه سپر کرده و چنین مأموریت پر خطری را بر عهده می گیریم
».
(کف زدن حضار
)
پس از آن آقای رییس صورت مجلسی را که قبلاً نوشته شده بود، از پرِ شالشان در آوردند و به آقایان نمایندگان ارائه دادند تا امضاء و تصدیق بشود. مفاد آن از این قرار بود
:
«در روز میمون فرخنده فال ٢٥ ماه شوال سال ١٣٤٦ هجری قمری در شهر مبارک سامره از بلاد عربستان به موجب جلسه مرکب از علماء یگانه و دانشمندان فرزانه و نمایندگان محترم ملل کاملة الوداد اسلامی تصمیم گرفتند و تصویب شد که آقایان مفصلة الاسامی ذیل: حضرت آقای تاج المتکلمین به سِمَت ریاست، آقای عندلیب الاسلام نایب رییس و منشی مخصوص، آقای سکان الشریعه صندوقدار و مترجم، آقای سنت الاقطاب معلم عملی فقیهات برای تبلیغ دین مبین به طرف بلاد افرنجیه رهسپار گردند تا کفار را به دین حنیف اسلام دعوت و تبلیغ بکنند. عجالة صد ملیان لیره انگریزیه [انگلیسی] برای مخارج از محل موقوفات پیش بینی و تصویب شد که آقایان مفصلة الاسامی فوق هر طور صلاح بدانند به مصرف برسانند
».
آقای تاج پیشنهاد کردند که به سلامتی حضار شربت بنوشند ولی نماینده اعراب عنیزه شیر شتر خواست و هلهله کنان مشک شیر شتر دست به دست و دهن به دهن گشت. سپس هر کدام از نمایندگان محترم ملل اسلامی انگشت خود را در مرکّب آلوده پای کاغذ گذاشتند و مجلس به خوبی و خوشی خاتمه یافت
.
السامره فی ٢٥ شوال ١٣٤٦
الجرجیس یافث بن اسحق الیسوعی


نمایشگاه شرقی

امروز صبح از صدای نعره ناهنجاری از خواب پریدم. دیدم که همسفرهای اتاق ما به حالت وحشتزده آقای سنّت الاقطاب را نگاه می کنند که شیشه پنجره ترن را پایین کشیده با پیرهن و زیرشلواری دست زیر چانه اش زده به جنگل نگاه می کند و با صدای نخراشیده ای ابوعطا می خواند. مرا که دید خندید و گفت: «صدای من به ازین بود، سر زنم هوو آوردم اونم از لجش سَمّ به خوردم داد و صدایم گرفت، خدا بیامرزدش! پارسال عمرش را به شما داد
».
من گفتم: «از شما قبیح نیست که با این ریش و سبیل روبروی کفار آواز می خوانید؟
»
- «این موهای سرم را می بینید؟ از زور فکر و خیالات است، باد نَزلِه آنها را سفید کرده
».
بالاخره به هزار زبان به او حالی کردم تا لباسش را پوشید، چون یک ساعت دیگر وارد شهر برلین می شدیم. سنت الاقطاب از من خواهش کرد که به محض ورود به برلین او را ببرم بازار تا یک موش خرمایی برای دخترش سکینه سوغات بفرستند. بعد رفتیم به سراغ آقای سکان الشریعه که در سه اتاق دورتر با یخه باز، سینه پشم آلود و سر تراشیده سیگار عبدالله می کشید و دودش را با تفنن به صورت پیرزن جهود لهستانی فوت می کرد. سکان الشریعه با عِلمِ اشاره با آن زن حرف می زد و هر دو آنها می خندیدند. به قدری سرش گرم بود که متوجه ما نشد. ما هم مزاحم آنها نشدیم به سراغ آقایان تاج و عندلیب رفتیم، چون دیشب آقای تاج اظهار کسالت می کرد. در این وقت ترن به سرعت هر چه تمامتر از میان جنگل می گذشت. از راهرو لغزنده آن گذشتیم. آقای تاج و عندلیب درِ اتاقچه خودشان را بسته بودند تا نفس کفار در آنجا نفوذ نکند. چون این اتاقچه را به قیمت گزاف برای رؤسای بعثة الاسلامی خلوت کرده بودند تا با کفار تماس نداشته باشند. وارد که شدیم آقای عندلیب با چشمهای خُمارِ تریاک پارچه سفیدی دور کله اش ببسته بود انا انزلنا می خواند و به دور خودش فوت می کرد و هر تکانی که ترن می خورد می خواست روح از بدنش مفارقت بکند. می ترسید مبادا کفار فهمیده باشند که چند نفر مسلمان در ترن هستند و از بدجنسی قطار را بشکنند و یا بیراهه ببرند برای اینکه مسلمانان را تلف بکنند. من را که دید گُل از گُلش شکفت و گفت: «قربانتان! دستم به دامنتان، ما در ولایت غریب هستیم. مبادا کفار به ما سَمّ بخورانند؟ تمام شب را من سوره عنکبوت و آیة الکرسی خواندم تا از شرّ کفار محفوظ باشیم
».
آقای تاج همینطور که با زیرشلواری و شب کلاه مشغول فوت کردن در سماور حلبی بود که در آن گُل گاوزبان می جوشید از ما پرسید: «آقای سکان الشریعه کجاست؟
»
سنّت گفت: «یک ضعیفه کافره را دارد به دین حنیف اسلام تبلیغ می کند
».
تاج: «آفرین به شیر پاکی که خورده! خوب چقدر مانده که برسیم؟
»
سنّت: «نیم ساعت دیگر ما در شهر برلین خواهیم بود. باید چمدانها را دم دست بگذاریم و رختهایمان را بپوشیم. اینجا دیگر فرنگستون است
».
عندلیب الاسلام: «شهر برلین گفتید؟ من اسم این شهر را در کتاب «المهالک و المخاوف» دیده ام. مصنف آن کتاب از متبحرترین بوده است، شرحی داده و خوب به خاطر دارم که می گوید: اسم اصلی آن «البراللین» بوده است، یعنی زمین لمین زیرا که لینَت می آورد. چون کسره بر یاء ثقیل بوده اعلال شد. الف و لام را هم از اللین برداشتند تا اختصار شده باشد. پس الف و لام «البر» را هم حذف کردند زیرا که اسم علم بود، بَرلیّن شد و از کثرت استعمال بِرلین گردید. حتماً اهالی آنجا عرب هستند و مسلما بوده اند و شکم روش در آنجا شیوع دارد
».
تاج: «فی الواقع زبان عربی یکپارچه منطق است. به عقیده ضعیف به محض ورود به برلین باید یک نفر را مسلمان بکنیم و به همه بلاد اسلامی از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقا و جابلسا، جزیره وقواق، زنگبار و حبشه و سودان و همه ممالک اسلامی تلگراف بزنیم
».
عندلیب: «اگر خودمان به سلامت رسیدیم

تاج: «بر پدرشان لعنت! حالا که خودمانیم، آیا الاغ بهتر است یا این نمی دانم چه اسمی رویش بگذارم؟ ازش آب و آتش می ریزد، سوت می زند، صدا می دهد، دود می کند و آدم را سیصد بار می کُشد تا به مقصد برساند. این همان حِمارِ دجّال است. مرحوم ابوی از سامره تا خانقین را با یک الاغ مردنی رفت، اگرچه شش مرتبه لختش کردند اما به سلامت رسید. ما اینجا به جان خودمان اطمینان نداریم
».
عندلیب: «آیا صندوقهای لولهنگ و نعلین را در جای محفوظ گذاشته اند که در مجاورت رطوبتِ کفار نباشد؟
»
سنّت: «الخشک مع الخشک لایتچسبک. نصّ صریح حدیث معتبر است
».
عندلیب: «من نذر کرده ام اگر سلامت رسیدیم به محض ورود، یک گوسفند با دست خودم ذبح بکنم و به فقرا بدهم. آقای سنّت شما دقت بکنید به جای گوسفند به ما خوک نفروشند، چون هر چه بگویید از کفار بر می آید
».
تاج: «من همه جانم آلوده است، عبایم نجس شده. به محض ورود استحمام خواهم کرد
».
عندلیب: «راستی آقای تاج، دیشب با من چکار داشتید؟ من از خجالت آب شدم، گمان کردم از کفارند می خواهند اسم بد روی ما بگذارند
».
تاج: «دیشب خواب والده احمد را می دیدم. در عمرم این اولین بار است که یک هفته بدون زن هستم. حقیقة ما جهاد اکبر می کنیم، خودمان را فدایی دین مبین کرده ایم، در راه اسلام انتحار کردیم و شهید شدیم! آقای جرجیس، این مطالب را برای مجله المنجلاب یادداشت بکنید: من اگر مُردم مرا در ال ضیاء در شهر الباریس دفن بکنید و اسم مزارم را «امامزاده ال تاج» بگذارید تا زیارتگاه مسلمین بشود. راستی چه اجری در آن دنیا خواهیم داشت تا بتواند جبران این همه صدمات و زحمات ما را بکند؟! من گمان می کنم برای رفع خستگی و دفع مضرت مسافرت بد نباشد که لدالورود هر کدام نفری سه تا زن صیغه بکنیم
».
عندلیب: «من دیشب خواب دیدم یک سید جلیل القدر نورانی مثل مورد [مُرد نام یک درختچه است] سبز: زیرجامه سبز، زیرشلواری سبز، کیسه توتون سبز، گیوه سبز، شارب سبز با دستکش سبز مبارکش دستم را گرفت و برد در باغی که پر بود از وحوش و طیور از چرنده و پرنده و خزنده و دونده. از خواب که پریدم بوی عطر و عبیر مرا بیهوش کرد
». تاج: «عجیب، عجیب! همین که رسیدیم من به کتاب تعبیر خواب دانیال نبی و یا تعبیرنامه حضرت یوسف رجوع خواهم کرد».
در این وقت آقای سکان الشریعه وارد شد و گفت: «اینجا که دیگر عربستان نیست. ما خودمان را که نباید گول بزنیم. شماها از بس که وسواس به خرج دادید، نگذاشتید یک شکم سیر غذا بخوریم. من سه قوطی از این گوشتهایی دارم که در جعبه حلبی است. از قراری که شنیدم مسلمانان آنها را پر می کنند
».
سنّت: «احتیاط احوط است. من که لب نخواهم زد. اگر یک قطرهه شراب در دریا بیفتد، بعد از آن دریا را به خاک پر کنند به طوری که تپه ای به جای آن دریا بشود و بر سر آن تپه علف بروید و گلّه گوسفندی از آن تپه بگذرد و از آن علف بچرد، من از گوشت آن گوسفندها نمی خورم
».
عندلیب: «غصه اش را نخورید. عوضش وارد شهر اللبراللین که شدیم یک دیگ بزرگ آش شله قلمکار بار می گذاریم و همه شکم هایمان را از عزا در می آوریم
».
در این وقت دورنمای شهر نمایان شد. بناهای بلند، باغهای سبز، واگنهای برقی که در آمد و شد بودند و مردم شهر از آنجا دیده می شدند. در ایستگاه راه آهن مسافران به جنبش افتادند. هر کس چمدان خودش را سرکشی می کرد. دسته ای پیاده و گروهی سوار می شدند. بالاخره جمعیت بعثة الاسلامیه پس از پرداخت مبلغ هنگفتی به عنوان جریمه برای شکستن سه شیشه از ترن و طبخ در اتاقچه آن و سوزانیدن نیمکت و غیره در ایستگاه «فریدریش اشتراسه» [Friedrich Strasse] پیاده شدند. بعد چهار صندوق نعلین و لولهنگ را هم با پرداخت گمرک گزاف تحویل گرفتیم. پس از آن، صورت مهمانخانه های برلین را برای آقای تاج قرائت کردند و ایشان از میان آنها «هتل هِرمِس» را انتخاب کردند چون اسم هرامس الهرامسه را در کتاب «زندقة العتیقه» خوانده بودند و از این قرار نزدیکتر به عبرانیون و اعراب بود. من هم برای اینکه در جریان گزارش آقایان باشم ناچار در همان مهمانخانه اتاق گرفتم
.
آقای سکان الشریعه ورقه اعتبار را به امضای آقایان تاج و عندلیب رسانید تا از بانک برای مدت اقامت در برلین مقداری از وجه آن را بگیرند. آقای تاج به وسیله مترجم از صاحب مهمانخانه پرسید که آیا زمین این مهمانخانه غصبی است یا نه. بعد از آنکه اطمینان حاصل کرد، فرمان داد برایش حمام حاضر کنند. در ضمن خطاب به جمعیت بعثة الاسلامیه کرده تذکر دادند که چون ما مظهر اسلام هستیم باید طوری رفتار کنیم که سرمشق کفار بشویم به این معنی که به هیچوجه به آب مهمانخانه دست نزنیم و برای استعمال خوراک، وضو و شستشو فقط از آب رودخانه که نزدیک مهمانخانه بود به کار ببریم. اگرچه فضولات و مزبله شهر در آن ریخته می شد اما چون روان بود شرعاً پاک خواهد بود
.
آقای تاج با آقای سنّت که در فنّ دلّاکی بی نظیر بود، به حمام رفتند. هر کدام از آقایان اتاقی گرفته به سلیقه خودشان درست کردند. یعنی فرش و تختخواب را جمع کرده گوشه اتاق گذاشتند و به جای آن یک تکه زیلو یا گلیم انداختند و یک جا نماز و یک لولهنگ هم رویش گذاشتند
.
نیم ساعت نگذشت که در مهمانخانه غوغای غریبی بر پا شد. رییس مهمانخانه بسرزنان ما را خبر کرد که از وقتی که آقای تاج حمام رفته، آب حمام از طبقه سوم به دوم و از دوم به اول سرایت کرده بطوری که همه مشتری هایش شکایت کرده اند. ما دسته جمعی رفتیم و در حمام را باز کردیم. آقای تاج با ریش و سر و ناخن حنا بسته روی زمین حمام نشسته بود و آقای سنّت او را مشت و مال می داد. در صورتی که از سر شکسته شیر آب لگن پر شده بود و بیرون می ریخت. آقای تاج اول پرخاش کرد که چرا چشم یکی از کفار به تن پشم آلود ایشان افتاده و بعد خطاب کردند: «نقص حمامهای کفار را مشاهده بکنید که تا چه اندازه است! سربینه ندارد و به تحقیق، آب آن کُر نیست. من همه جانم نجس اندر نجس شده است
».
بعد از آنکه آقای تاج با حال زار از حمام بیرون آمد، صاحب مهمانخانه صورت هشتصد مارک جهت خسارت وارد به حمام را آورد. آقای تاج از این قضیه برآشفتند و خیلی اوقاتشان تلخ شد. بخصوص که آقای سکان الشریعه از وقتی که رفته بود، پول را نیاورده بود و از قراری که شهرت داشت یک نفر او را با لباس فرنگی در سلمانی دیده بود که ریشش را تراشیده بعد هم با همان پیرزن لهستانی که در راه آهن بود در چند قهوه خانه شهر دیده شده بودند
.
آقای تاج فرمودند: «اگر از میان ما کسی خیانت بکند، نه تنها از طرف بلیس [پلیس] دستگیر و تعقیب می شود، نه تنها در آن دنیا روسیاه جهنمی و محشور شمر ذی الجوشن و همنشین عمر بن خطّاب خواهد بود، بلکه تمام ملل اسلامی از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقا و جابلسا و زنگبار و حبشه که بیش از چهارصد ملیان گوینده لا اله الا الله هستند او را گرفته به دار می آویزند
».
آقایان بعثة الاسلامی ناچار از همان انبان پنیر گندیده و نان خشک و پیاز که با خودشان از بلاد اسلامی آورده بودند، ناهار خوردند
.
من از رستوران که برگشتم، یک روزنامه خریدم. بالای روزنامه به خط درشت نوشته بود: «ورود مهمانان گرامی – یک دسته از آرتیستهای پولدار مشرق زمین امروز وارد برلین خواهند شد». داخل مهمانخانه که شدم هر کدام از آقایانِ مبلّغین از دیگری می پرسید که در ولایت غربت چه به روزشان خواهد آمد. در شهر کسی را نمی شناختند که بتواند به آنها کمک بکند تا از بلاد اسلامی وجوهات برسد. آقای تاج فرمودند: «من گمان نمی کردم که آقای سکان الشریعه مؤلف کتاب «زبدة النجاسات» که با وجود صِغَر سنّ از علوم معلوم و مجهول بهره ای کافی دارد و مدت ده سال از عمر شریفش را در بلاد کفار به مباحثه و مجادله گذرانیده چنین حرکت ناشایستی از ایشان سر بزند. ممکن است کفار بلایی به سر او آورده باشند. در این صورت حکم جهاد صادر می کنیم و یا محتمل است که آن ضعیفه کافره را برده تبلیغ به دین حنیف بکند
».
عندلیب الاسلام: «من سرم درد می کند. عقیده مندم که سماور حلبی را برداریم و برویم در شهر جای با صفایی را پیدا بکنیم و یک پیاله چایی دم بکنیم و بخوریم، در ضمن شهر را هم سیاحت کرده باشیم
».
پیشنهاد آقای عندلیب به اکثریت آراء قبول شد. ولی آقای تاج صلاح دانستند که در مهمانخانه کشیک اشیاء شان را بشکند تا کفار به آن دست نزنند. همین که سه نفری از مهمانخانه بیرون رفتیم، گروه انبوهی به تماشای ما آمدند و در«فریدریش اشتراسه» و «اونتر دِن لیندِن » [Unter den Linden] بر عده آنها افزوده شد بطوری که ما فرصت چایی دم کردن را نکردیم. دخترها با سینه و بازوی لخت جلو ما می آمدند، لبخند می زدند. آقای عندلیب عبا را روی عمامه شان کشیدند، چشمهایشان را می بستند و استغفار می فرستادند
.
درین بین دو نفر که به کلاهشان نشان داشت با یک مترجم پیش آقای عندلیب آمدند اجازه خواستند و مترجم گفت: «ما خیلی مفتخر و سرافرازیم که دسته ای از هنرمندان مشهور شرقی به دیدن پایتخت ما آمده اند. لذا ما موقع را مغتنم شمرده مقدم آنها را تبریک می گوییم. چنانکه مسبوق هستید کمپانی فیلمبرداری «اوفا» که از بزرگترین کارخانه های دنیاست در نظر دارد فیلم «امیر ارسلان» و «حسین کُرد» و «سیرة عنتر» را بردارد. از این رو، رییس کمپانی ورود مهمانان عزیز را غنیمت شمرده از آقایان خواهشمند است دعوتش را اجابت نموده و در فیلمهای نامبرده شرکت بکنند. برای انجام مراسم قرارداد و ملاقات همکاران عزیزش رییس کمپاننی فردا ساعت ده در دفتر خود منتظر است
».
اقای سنّت: «آقای مترجم! مخصوصاً به رییس خودتان بگویید که من در بازی یدِ طولایی دارم و در تعزیه ها رول نعش را بازی می کردم. وقتی که روی لنگه در خوابیده بودم و مرا دور می گرداندند، هفت قرآن در میان، همه گمان می کردند که من مرده ام
».
آقای عندلیب: «چه می گوید؟ آیا از کفار می خواهند به دین حنیف اسلام مشرّف بشوند؟
»
مترجم: «خیر قربان! کمپانی «اوفا» از شما دعوت کرده
».
عندلیب: «گمان می کنم مجلس ختم است یا کسی مُرده
».
مترجم: «چون فرمایشان سرکار در لفافه است و درست نمی فهمیم، بهتر اینست که فردا در مهمانخانه شرفیاب بشویم
».
همین که آنها رفتند، چند قدم دورتر نماینده سیرک معروف برلین «سیرکوس بوش» ما را جلوبر کرد. ولی چون مترجم نداشت نتوانست مطالب خودش را حالی آقایان بکند. او هم آدرس مهمانخانه را گرفت و رفت تا فردا داخل مذاکره بشود
.
چند نفر از عکاسهای معروف به حالتهای گوناگون از ما عکس برداشتند. از طرف دیگر دسته زیادی زن و مرد دور ما را گرفته بود و کارت پستال خودمان را می دادند تا زیرش به رسم یادگار امضاء بکنیم. اما به واسطه ندانستن زبان، بیشتر اسباب حیرت طرفین می شد. درین میان آقای سنّت موقع را برای لاس زدن با دختران غنیمت دانست و از سه تا صیغه موعود دو تایش را انتخاب کرد. وقتی که خسته و مانده به مهمانخانه برگشتیم، جمعیت زیادی از پلیس، مخبر روزنامه و مردم متفرقه دور مهمانخانه بودند
.
اول سراغ آقای سکان الشریعه را گرفتیم. صاحب مهمانخانه گفت که از قرار اطلاع ِ پلیس با هواپیما مسافرت کرده. اما پیشامد بدتری رخ داد. وارد اتاق آقای تاج که شدیم دیدیم ایشان به حال اغماء پای منقل وافور خشکش زده است. در حالی که سه نفر پلیس همه گره بسته ها و لباس و زیرشلواری او را بازرسی می کردند. این فعه به جریمه تنها هم اکتفا نمی کردند و حضور همه جمعیت بعثة الاسلامی در عدلیه لازم بود. هر چه میانجیگری شد که آقای تاج ناخوش بوده و نمی دانسته و عادت به تریاک داشته، به خرج آنها نمی رفت. آقای تاج می فرمودند: «نگویید نمی دانسته، بگویید آمده مردم را به دین حنیف اسلام دعوت بکند. مردکه کافرِ نجس چه حق دارد با من بلند حرف بزند؟ به او حالی بکنید که من رییس بعثة الاسلامیه هستم و پشت سر ما از جبال هندوکش گرفته تا جزایر وقواق پانصدهزار ملیان مسلمان گوینده لا اله الا الله است و یک اشاره من کافی است که همه مسلمانان شما را با سیخ وافور تکه تکه بکنند. اگر هم رشوه می خواهد، بگو در شرع مبین اسلام به غیر از برای علماء برای سایرین رشوه حرام است و انگهی آقای سکان الشریعه از آن وقتی که رفته هنوز پولها را نیاورده
».
آقای عندلیب و سنّت که دیدند هوا پس است به طرف در برگشتند. ولی درین بین دو نفر با کلاه و نشان مخصوص جلو آنها را گرفتند و مترجم اینطور گفت: «آقایان محترم، من مفتخرم که از طرف رییس «سوئو گارتن» [Zoogarten] باغ وحش برلین به شما سلام برسانم. می دانید که کوسِ شهرت شما در همه آفاق پیچیده است
».
سنّت: «از جبال هندوکش گرفته تا اقصی بلاد جابلقا و جابلسا و جزیره
...»
مترجم: «بلی، بلی، صحیح است. به همین مناسبت آقای رییس باغ وحش به مناسبت ورود شما یک نمایشگاه شرقی درین باغ فراهم کرده و چشم به راه قدوم مهمانان عزیز است و از آقایان خواهش عاجزانه دارد که اگر برای همیشه هم نخواسته باشند، اقلاً چند روز به قدوم خود ایشان را سرافراز کرده و در باغ مهمانی ایشان را بپذیرند. می دانید که وسایل آسایش آقایان از هر حیث فراهم است و هر شرطی که بکنند به روی چشم قبول می شود
».
آقای عندلیب: «باغ دارد؟
»
مترجم: «بلی، باغ معروف، لابد شنیده اید باغ
».
عندلیب: «باغِ سبزِ پر از وحوش و طیور از چرنده، پرنده، خزنده، دونده. بگویید ببینم سیّد قبا سبز هم دارد؟
»
مترجم: «سبز قبا هم دارد
».
عندلیب: «من خوابش را در ترن دیده بودم. می آیم
».
آقای عندلیب و سنّت دعوت رییس باغ وحش را اجابت کردند و در اتومبیل نشسته و رفتند. نیم ساعت بعد هم آقای تاج را به نظمیه بردند
.
در این صورت تا اینجا مأموریت من انجام یافت و جمیعت بعثة الاسلامی پراکنده شدند. فردا با تلگراف از مدیر مجله «المنجلاب» کسب اجازه خواهم کرد که آیا باز هم باید گزارش آقایان را بنگارم و یا به مأموریت دیگری بروم. شب از نزدیک باغ وحش که می گذشتم، دیدم با خط سرخ بالای درِ آن روشن می شد
:
«نمایشگاه شرقی

البراللین فی ٢٢ ذیقعدة الحرام ١٣٤٦

الجرجیس یافث بن اسحق الیسوعی


نوشگاه مِیسَر

دو سال و نیم از قضیه بعثة الاسلامی گذشت. بعد از آنکه جمعیت در برلین از هم پراکنده شد، من به سِمَتِ مخبر مخصوص مجله «المنجلاب» به پاریس انتقال یافتم و درین مدت هیچ اطلاعی راجع به آنها به دست نیاوردم و اسمشان را هم نشنیدم. اما پیشامدی برایم رخ داد که ناگزیرم شرح آن را ضمیمه یادداشتهای مسافرتم بکنم زیرا به منزله متممِ حکایت جمعیت بعثة الاسلامیه به شمار می آید و شرح آن به قرار زیر است
:
دیشب ساعت یازده از سینما برمی گشتم. در یکی از کوچه های محله «مون مارتر» وارد میکده کوچکی شدم. در آنجا یک نفر ساز دستی می زد و دیگری «بان ژو» و تنها زن و مردی به آهنگ «ژاوا» می رقصیدند. نزدیک من سه نفر از داشهای تمام عیار کنار میز بازی می کردند. یکی از آنها سیاه مست بود و پی در پی مشت روی میز می زد و می گفت: «یک گیلاس دیگر». پیشخدمت گیلاسهای خالی را می برد و گیلاسهای پر به جای آنها می گداشت. نعلبکی های مشروب که روی هم چیده شده بود مانند برج بابِل از کنار میز بالا می رفت. یکی از آنها گفت: «ده دقیقه دیگر بیزنِس (Business) شروع می شود، من می روم
».
رفیقش پرسید: «راستی، ژیمی حالا کار و بارت سکه است یا نه؟
»
ژیمی: «پریشب سیصد و شصت فرانک مک زیر لامپی بلند کردم. اما چه کاری! یک شب نشد که دو بعد از نصف شب بخوابم. دیشب همه اش در خواب می گفتم یک بانکو دویست لوئی، آقایان خانمها بازی کنید Rien ne va plus زنم مرا بیدار کرد. به خیالش هذیان می گویم
».
سومی گفت: «باز هم کارِ تو. بعد از یک هفته دوندگی پریشب بود که سوزی مرا غال گذاشت. یک تیکه دیگر پیدا کردم. یک خرپول مصری را گیر آوردم و بعد از دو ساعت چانه زدن فقط ٢٥ فرانک نیزه زدم. پول مشروبم نمی شد. من اگر شبی یک بطر ورموت نزنم از تشنگی می میرم
».
ژیمی: «من هم اگر نرقصم خوابم نمی برد. خوب ژوب، تو چیزی نمی گویی؟ معلوم می شود تو دماغت چاقتر از ماست. حالا امشب هم طلبت، فردا شب حسابمان را پاک می کنیم
».
دو نفرشان بلند شدند و گفتند: «پروفسور سنّت الاقطاب، خداحافظ». و رفتند. این اسم را که از دهن این لاتهای کاسکت به سر شنیدم، از جا جستم. دقت کردم، دیدم این همان دلّاک بعثة الاسلامیه و پروفسور علمی فقهیات است که اینجا نشسته به زبان داشهای پاریس حرف می زند و روبرویش یک دسته نعلبکی کوت شده
.
چشمهایم را مالیدم. او هم متوجه من شد. خودش را انداخت بغلم. ماچ و بوسه کرد و گفت: «شما هم اینجا؟
»
من با تعجب روی میز او را نگاه کردم که قالیچه سبزرنگ پهن بود، یک دسته ورق روی آن و یک گیلاس «ورموت» هم کنارش. سنّت دوستانه به پشتم زد و گفت: «عیبی ندارد، اگر ما را توی ترن آنجور دیدی برای مصلحت روزگار بود. اما ورق برگشت و روزگار ما را به اینجا کشانید

من عقل از سرم داشت می پرید. برای این که مطمئن بشوم پرسیدم: «آخر برای سکینه دخترتان موش خرمایی فرستادید؟
»
سنّت گفت: «امسال برای سکینه و والده اش پیراهن کش پلاژ فرستادم تا دم شط العرب آبتنی بکنند
».
«خوب، بادِ نزله چطور است که توی ترن از دستش می نالیدید؟
»
«بگویید: آلبومین یا مرض قند. ما دیگر فرنگی مآب و متمدن شده ایم. این همان مرض قند موروثی است
».
«چطور؟
»
«موروثی دیگر. چون پدربزرگم دکان قنادی داشت، خروس قندی می فروخت
».
«رفقایت کجا هستند؟
»
«راستی اینها که با من بودند نشناختی؟ یکی از آنها عندلیب الاسلام بود. اینجا اسم خودش را «ژان» گذاشته. و آن یکی که لباس سیاه پوشیده بود آقای تاج المتکلمین بودند. اینجا به او «ژیمی» می گویند. من هم به اسم «ژوب» معروف هستم
».
«پس آقای سکان الشریعه کجاست؟
»
«آقای سکان الشریعه مؤلف کتاب معروف «زبدة النجاسات» را می گویید که در علوم معلوم و مجهول سرآمد روزگار است؟ تا یک ماه پیش اگر پشت گوشمان را دیدیم، او را دیدیم. پولهای بعثة الاسلامیه را زد به جیب و دک شد و رفت آنجا که عرب نی بیندازد. این هم یک فندش بود! میان خودمان باشد، نامردی کرد. چون وقتی این جنغولک بازی را در آوردیم با هم قرار و مدار گذاشتیم پولها را چهار نفری بالا بکشیم. او سهم ما را هم قاچاق شد و حالا به این حرفها گوشش بدهکار نیست. می دانی چکاره است؟ دربان «فلی برژر» شده. یادت هست وقتی که آقای تاج گفت همه تیاترها را خراب می کنیم و جایش روضه می خوانیم، آقای سکّان چه دستپاچه شد؟ می گفت: «فلی برژر» را به دست من بسپارید. من نمی دانستم فلی برژر چیست. اما حالا دربانش شده و نانش توی روغن است. قسمت را تماشا کنید! دیگر چه می شود کرد؟
»
«خوب، آخرش کسی را مسلمان کردید؟
»
سنّت خندید: «چرا! یک نفر را! و از آن سرونه به بعد من پشت دستم را داغ کردم که دیگر از این ناپرهیزیها نکنم
».
«چطور؟
»
« روزی که راه افتادیم، هیچکدام از ما به قدر من فکر کار خودش نبود. چون مرا آورده بودند که کفار را ختنه بکنم. من گنجشک را به سه زبان یاد گرفتم: به روسی «وارابی»، به آلمانی «اشپرلینگ»، به فرانسه «موانو». می دانید چرا؟ چون در موقع ختنه باید گفت: «گنجشک پرید» که تا بچه متوجه گنجشک می شود پوست را ببُرند. ببینید من تا کجایش را خوانده بودم! خوب لغت «پرید» را دیگر لازم نداشتم یاد بگیرم. با دست اشاره می کردم یا می گفتم: «پَر!» اما از شما چه پنهان که این سه لغت هیچکدام به درد نخورد
».
«چطور؟
»
«یک روز آقای تاج به طمع آنکه دوباره موقوفات را زنده بکند، پایش را توی یک کفش کرد که هر طور شده باید یک نفر از کفار را مسلمان بکنیم و دسته جمعی با او عکس برداریم و به بلاد اسلامی بفرستیم. پارسال بود. زیر پل رودخانه سن یک نفر گدا گیر آوردیم. به او دو هزار فرانک وعده دادیم تا بگذارد ختنه اش بکنیم. اولش می ترسید. بالاخره راضی شد. از شما چه پنهان، هر چه معلوماتم را به رُخَش کشیدم و به سه زبان گنجشک را برایش گفتم حالیش نشد چون اصلاً ایتالیایی بود. بعد هم رفت شکایت کرد که مرا از توالد و تناسل انداخته اند. محکوم شدیم و هر چه پول برایمان باقی مانده بود روی ختنه سوران او گذاشتیم

«رفقایت چه می کنند؟
»
«ژان، نه، عندلیب الاسلام یادتان هست در برلین چشمش که به زنها می افتاد به هم می گذاشت و استغفار می فرستاد و ما زیر بازویش را می گرفتیم و کورمال راه می رفت؟ خوب، اینجا دلّالی می کند. دلّالِ محبت است و گاهی هم دست چربش را به سر کچل ما می کشد. کار و بارش بد نیست. پریروز خندید و گفت: ما هم قسمتمان دلّالی بود. در سامره که بودیم صیغه بیست و چهار ساعته می کردیم، اینجا صیغه نیم ساعته برای مردم می کنیم. آن بیست و سه ساعت و نیم دیگرش هم برای اینست که در اینجا به وقت بیشتر اهمیت می دهند تا در بلاد اسلامی
».
«شوخی می کنی؟
»
«
خدا پدرت را بیامرزد! مگر یادت رفته من می گفتم اگر یک قطره شراب در دریا بیفتد، بعد دریا را به خاک پر کنند به طوری که تپه ای به جای آن بشود و به سر آن تپه علف بروید و گلّه گوسفندی از آن علف بچرد، من از گوشت هیچ یک از آن گوسفندان نمی خورم؟ اما حالا!» (اشاره به گیلاس مشروب کرد).
«این آقای عندلیب اسلام بود که می گفت اگر نرقصم شب خوابم نمی برد؟
»
نه، این آقای تاج بود. یادتان هست چه عربی بلغور می کرد؟ همه اش می گفت الخمر و المیسر. پارسال پول خوبی از جمعیت مسلمین بالا کشید. همه اش قمار کرد. حالا خودش را راضی کرده که بازی دیگران را تماشا بکند. در «فانتازیو» مستخدم میز قمار است. تابستان به «کازینو دوویل» می رود. کارش اینست که نمره ها را می خواند و پولها را با کفگیرک جلو می کشد. یک زن فرنگی هم گرفته. اگر سر غذایش گوشت خوک نباشد قهر می کند
».
«شما چطور به پاریس آمدید؟ پول از کجا آوردید؟
»
«به! آقاِ مخبرِ محترمِ مجچله المنجلاب، پس شما از کجا خبر دارید؟ مگر نمی دانی ما دعوت رییس باغ «سوئو گارتن» را پذیرفتیم؟ چون دستمان از همه جا کوتاه شده بود و به هیچ عرب و عجمی بند نبود، دو سه ماهی نانمان توی روغن بود. یک دستگاه عمارت به ما دادند. نه، یک قصر بود. با روزی ٢٥ مارک به هر کداممان. به اضافه خوراک و پوشاک. در باغ از همه جور جانورهای روی زمین که خیالش را بکنید، از چرنده و پرنده و خزنده بود. شبها آقای تاج دعا می خواند و به در و دیوار فوت می کرد که مبادا این جانوران بیایند ما را بخورند. روز اول که ببر را دید غش کرد
».
«اقای تاج مگر به جرم کشیدن تریاک حبس نبود؟
»
«رییس باغ وحش حبس او را خرید و التزام داد که دیگر تریاک نکشد. او را هم آوردند پیش ما. جای شما خالی، خیلی خوش گذشت. دخترها مثل پنجه آفتاب می آمدند به تماشای ما. من دو تا از آنها را بلند کردم. کارمان هم این بود که زن و مرد می شدیم، صیغه می کردیم، طلاق می دادیم، روضه می خواندیم، مردم هم می خندیدند، برایمان دست می زدند. در روزنامه ها عکس ما را چاپ می کردند. از شما چه پنهان عکسمان که چاپ شد، در بلاد اسلامی گمان کردند که ما جداً مشغول تبلیغات هستیم و کارمان بالا گرفت. برای تشویق ما از چهار گوشه دنیا مسلمین مثل ریگ برایمان اعانه و پول می فرستادند. بعد فکر خوبی برایم آمد. به رییس باغ گفتیم چهار صندوق لولهنگ و نعلین را که به جای وثیقه در مهمانخانه گذاشته بودیم تحویل بگیرد. او هم همین کار را کرد و آنها را دانه ای ١٢ مارک به مردم فروختیم. در هر صورت، چه درد سرتان بدهم. پولها که جمع شد، هر چه باشد آخوند و آخوندزاده بودیم، طمعمان غالب شد. گفتیم برویم پاریس هم نمایش بدهیم پول دربیاوریم. اما توی دلمان به این فرنگیهای احمق می خندیدیم. کاری که شغل و کاسبی روزانه ما بود آنها را به خنده می انداخت. من به تاج گفتم خبر بدهیم هر چه سیّد گشته و آخوند شپشو و عرب موشخوار هست بیاورند اینجا تا به نوایی برسند. او صلاح ندید گفت آن وقت دکان خودمان کساد می شود. باری، آمدیم پاریس. یک خُرده این در و اون در زدیم. اعلانهایمان را به این و آن نشان دادیم. اما دیگر بختمان برگشت. هر چه در آنجا در آورده بودیم، اینجا خرج کردیم. وقتی نمی آورد، نمی آورد. بعد هم آمدیم یک نفر را مسلمان بکنیم که کلّی جریمه شدیم. حال هم این حال و روزمان است

«شما که خودتان اعتقاد به اسلام نداشتید، پس چرا آنقدر سنگش را به سینه می زدید؟
»
«ای پدر! تو هم خیلی رِندی. نمی دانستی که ما همه مان جنگ زرگری می کردیم و چهار نفری دست به یکی شدیم تا موقوفات را بالا بکشیم، و کشیدیم
».
«آخر مذهب؟ آخر اسلام؟
»
«مذهبِ چی؟ مگر به جز چاپیدن و آدمکشی است؟ همه قوانین آن برای یک وجب جلوِ آدم و یک وجب عقبِ آدم وضع شده. یادت رفت قوت لایموت مرام اسلام را چطور شرح داده که: یا مسلمان بشوید و از روی کتاب «زبدة النجاسات» عمل کنید و یا می کشیمتان و یا خراج بدهید؟ این تمام منطق اسلام است. یعنی شمشیر بُرّنده و کاسه گدایی. اخلاق و فلسفه و بهشت و دوزخ آن را هم یادت هست که تاج چه می گفت؟ که در آن دنیا به مرد مسلمان فرشته ای می دهند که پایش در مشرق و سرش در مغرب است به اضافه هفتاد هزار شتر و قصری که هفتاد هزار اتاق دارد. من حاضرم اعمال شاقه بکنم و به من این فرشته را ندهند که نمی توانم سر و تهش را جمع بکنم. آن قصر را هم اگر روزی یک اتاقش را جارو بزنم، تازه در آن دنیا جاروکش می شوم و اگر بنا بشود به هفتاد هزار شتر رسیدگی بکنم، در دنیای دیگر شترچران خواهم شد. در صورتی که همه خانمهای خوشگل و دخترهای اروپایی در دوزخ هستند. و اگر ماهیت اشخاص عوض می شود، پس آنها ربطی به این دنیا ندارند و مسئول کردار و رفتار سابق خودشان نخواهند بود
».
«مگر این همه فلاسفه و علمای اروپایی در مدح اسلام کتاب ننوشته اند؟ آنها را چه می گویی؟
»
«آن هم برای سیاست استعماری است. این کتابها دستوری است که برای داشتن ما شرقیها تألیف می کنند تا بهتر سوارمان بشوند. کدام زهر، کدام افیون بهتر از فلسفه قضا و قدر و قسمت جهودها و مسلمانان مردم را بی حس و بی ذوق و بد اخلاق می کند؟ یک نگاه به نقشه جغرافی بینداز: همه ملل اسلامی توسرخور، بدبخت، جاسوس، دست نشانده و مزدور هستند. ملل استعماری برای به دست آوردن دل آنها یا تفرقه انداختن بین هندو و مسلمان به نویسنده های طماع و زرپرست وجه نقد می دهند تا این تُرّهات را بنویسند
».
- «آیا منکر تمدن اسلامی هم می شوی؟
»
- «کدام تمدن؟ تمدن عرب را می خواهی کتاب شیخ تمساح «آثار الاسلام فی سواحل الانهار» را بخوان که همه اش از شیر شتر و پشکل شتر و عبا و کباب و سوسمار نوشته است. باقی دیگرش را هم ملل مقهور از پستی خودشان ساخته و پرداخته و به دُمِ عربها بسته اند. چرا همین که ممالک متمدن عرب را راندند، دوباره رجوع به اصل کرد و با چپی اگالش دنبال سوسمار دوید؟
»
«پس این همه جانماز آب کشیدن، این همه عوام فریبی برای چه بود؟
»
«مگر ما نباید نان بخوریم؟ این کاسبی ماست. دکان ماست که مردم را خر بکنیم. مرحوم ابوی خدابیامرز، از آن آخوندهای بی دین بود. همیشه به ترکی می گفت: «ای موسولمان قارداش، سنین ایاقین هارا چاتدی که پخ چخارتمادی؟» یک روز یک شیشهه گلابی را به دو روپیه به یک ضعیفه زوار فروخت و گفت: سر آن را محکم نگهدار تا همزادت در نرود. من گفتم: ای بابا، تو دیگر چرا؟ جواب داد: این مردم جنّ دارند، اگر من جنّ آنها را نگیرم، یکی دیگر می گیرد. پس تا مردم خرند، ما هم سوارشان می شویم. همینقدر باید خدا را شکر بکنیم که همه مان زرنگ بودیم و توانستیم گلیم خودمان را از آب دربیاوریم، وگرنه تبلیغ اسلام را کرده بودیم حالا هر کدام توی یک مریضخانه خوابیده بودیم و پشت گردنمان هم یک مشمع خردل چسبیده بود».

برگرفته از http://forum.iranblog.com/t65730/